دکتر استراحت حنجره داده.تا ده روز،ممنوع الصحبت و ممنوع الگفتگو هستم.ممنوع الصحبت را نمیدانم ولی ممنوع الگفتگو قطعا ترکیب صحیحی نیست.ولی دلم میخواهد ترکیب ناصحیح بنویسم.ممنوع التحریر که نیستم!!

امروز هم روز اول  ممنوعیت است.الان در شرایطی دارم بازی فوتبال را تماشا میکنم که جُک گو ها،تحلیل گران سیاسی و ورزشی،فعالین فرهنگی، کسبه ی بازار و الخِ فامیل دور هم جمع اند و من در سکوت،در سکوت،در سکوت خودم مدفونم!!!


موضوعات: روزانه نوشت
   پنجشنبه 24 خرداد 13974 نظر »

مهران مدیری در برنامه ی خندوانه:«توی دوران ما این خیلی مهمه که خودِ خودت باشی».

کلیدواژه ها: خندوانه, مهران مدیری

موضوعات: دیالوگ نوشت
   چهارشنبه 23 خرداد 13972 نظر »

_من:«ضرب المثلِ نرود میخ آهنین در سنگُ شنیدین؟»

 

_آنها:«بعله،چطور!؟»

 

_من:«این مدل عملکرد ما ،مَثَل همون میخ آهنیه. به زور، عقاید رو میکوبیم توی سرِ سنگه.حالا یا سنگه انقدر مقاومت میکنه که ما مجبور به عقب نشینی و در نهایت مشغولِ برچسب زدن و قضاوت کردن میشیم . یا نه،موفق میشیم و سنگِ سخت و چغرُ خُرد میکنیم. خُرد کردن یعنی،یه چیزی تو مایه های نابودیِ هنر و خلاقیت و استقلال فکری و وسعت دید!!»

 

_آنها، همین طور که خنده های غیض دارشان، دندانهایشان را به من نشان میدهد:«خُب،شما که انقدر دقیق زدی توی هدف،چه پیشنهادی داری؟!»

 

_من،خیلی مصمم تر از قبل:«بیاین،به جای میخ،دونه باشیم».

 

_آنها با سه چهارتا علامت تعجب بالای سرشان:«دانه؟!!!»

 

_من:«بله،دونه ای که اول خودشو توی دلِ سنگ جا میکنه و بعد با کمی رطوبت و نرمی،شروع به سبز شدن و جوانه زدن و شکافتن دل سنگ میکنه.دونه هه،انقدر رشد میکنه که به یه درخت و سنگ سرسخت به یه تپه ی سرسبز و پر نشاط تبدیل میشه. هم خودِ دونه هه رشد میکنه و هم روی این تپه ی سرسبز که قبلا یه سنگ سر سخت بوده یه اکوسیستم بوجود میاد. یه چرخه ی با انگیزه برای حیات و ادامه ی زندگی به روش صحیح!!»

 

_آنها:«قصه ی قشنگی بود! ولی این عملکردی که ما پیش گرفتیم؛ قانونه خانوم. قانون»

 

_من، همین طور که لبخند میزنم و وسایلم را جمع میکنم تا خداحافظی کنم:«متاسفم. ولی من به قانون میخ طویله ای، هیچ امیدی ندارم».


موضوعات: روزانه نوشت
   سه شنبه 22 خرداد 139712 نظر »

من

کشیدم؛کنار

و

به این کنار کشیدن؛میبالم.

 

 


موضوعات: کوتاه نوشت
   دوشنبه 21 خرداد 1397نظر دهید »

موومان دوم سفر

گفتم:«وای،بچه ها، بیاین بیاین،ببینین چی پیدا کردم!!»…

داشت از کنارمان خش خش کنان رد میشد.جلوی دهانش را با ماسک بسته بود.ابروهای پُر پشت ، گونه های پُر چین و چشمهای بی رمق.  بهش گفتیم:«صبح بخیر،خسته اَم نباشین».گلامِ درونم گفت:« من میدونم.کارمون تمومه.انقدر اوقاتش تلخه که جواب سلامِ مُنو نمیده. من میدونم»!

جارویش را گذاشت کنار تَلِ لیوانها و کاسه های یکبارمصرفی که از مراسم احیاءِ شب قبل،توی خیابان و پیاده رو،جلوی بارگاه«امامزاده سلطان علی» پخش و پلا شده بود و او با زبان روزه همه را جارو زده و جمع کرده بود.

ماسک را از روی دهان خندانش برداشت و گفت:«صبح شما هم متعالی»!! بعد یک لبخند کشیده ی دیگر تحویل موبایلهای آماده به عکسمان داد و دوباره گفت:«مسافرین؟ توی مشهد اردهال از این شقایق آ زیاد پیدا میشه.تعجب نکید.حالا آشغالا رو جمع میکنم؛ تا بیشتر از دیدن گل آ لذت ببرین.ان شاالله که خوش بگذره».

گونی بزرگ پلاستیکی را از زیرِ کمر بند کِرمی و قطور برزنتی اش بیرون کشید.تَلِّ زباله های کف خیابان را مُشت مُشت ریخت داخل گونی.همسرم تعارف زد «یه چایی براتون بریزم،خستگی تون در بره؟» گفت:«رزق تون پُر برکت.روزه م».

رفتگر،راست میگفت.لایِ ترک آسفالت خیابان،کنار نُخاله های ساختمانی،گوشه ی زمین بایر،روی تپه های کم ارتفاع، بالای چینه ها، سنگ فرش پیاده رو،همه جا،همجوار همه ی سختی ها ، شقایق سبز شده و روستای مشهد اردهال روی شقایق ها شناور بود!!

 

 

نمیدانم؛رفتگر، سهراب سپهری را بیشتر میشناخت یا شقایق را !؟ نمیدانم؛سهراب سپهری ، رفتگر را بیشتر میشناخت یا شقایق را؟! فقط میدانم که این تکه از شعر سهراب «بی گمان در ده بالا دست چینه ها کوتاه است/مردمش می دانند که شقایق چه گلی است» آن رویِ بی رحمِ سفر را به من نشان داد. سفری که با همه ی خوبی هایش،یک چاقوی ضامن دار مخفی دارد.چاقویی که با آن، قلب مسافر را تکه تکه میکند و در گوشه و کنار دیاری که به آن سفر کرده ؛ جامیگذارد.مثل چاقوی مخفیِ سفر به مشهد اردهال،که تکه ای از قلب من را کنار آرامگاه سهراب جا گذاشت.به همین آرامی و به همین بی سر و صدایی!!

 

 

روحم شاد!…

 

 سهراب سپهری در مشهد اردهال و در همسایگی امامزاده سلطان علی آرمیده است.

عنوان،جمله ای از شعر آب را گل نکنید،سروده سهراب سپهری.

 

 

   دوشنبه 21 خرداد 13972 نظر »

1 ... 18 19 20 ...21 ... 23 ...25 ...26 27 28 ... 65