وارد میزکارم شدم ؛دیدم چهار،پنج نفری آن لاین هستن.با اجازتون میرم روسری سرم میکنم و لباس نو میپوشم میام…

 

پیشاپیش عیدتون مبارک:)


موضوعات: روزانه نوشت
   سه شنبه 29 اسفند 13962 نظر »

زن پَر چادرش را با گوشه ی دندانهایش محکم روی سر نگه داشته و از کنار درختان یکدست پیاده رو- که با همه ی خشکی و چرکی هوا باز غیرت نشان داده و جوانه زده اند -لِک و لِک کنان وارد محدوده ی دید من میشود .تکه های نور خورشید در آخرین روزهای اسفند ماه ، سر و روی دو گلدان شبو که توی دستهای زن است را نوازش میدهند… دسته ای پرنده خود را در حاشیه ی پاره ابری که بر بستر آسمان لمیده محو میکنند.از لابه لای دسته ی پرنده ها فاخته ای جدا میشود… خاکستر و سیاهی عمیقی توی دل زمین خاکی آن طرف خیابان لانه کرده که یادگاری شب چهارشنبه سوری بچه های قد و نیم قد و سِرتغ محل است…فاخته از کنار خاکسترها خاشاکی به نوک میگیرد و از جلوی قدمهای زن شبو به دست میپرد و روی سیم های برق خیابان مینشیند.توی دلم میگویم:«خوش به حال این کوکو ها، از هَف دولت آزادن! نه رادیو دارن ،نه تلویزیون،نه تلگرام.نزدیک بهار که میشه به جای این که برای خرج شب عیدشون هِی چک بکشن و قرضو قوله بالا بیارن؛دنبال جفتشون میپرن؛ آواز میخونن؛هر جایی هم که شده کارخونه ی جوجه کشی شونو راه میندازن؛فکر اجاره خونه توی سال جدید هم نیستن!»…صدای آقای جهانگیری و پگاه قاطی خیالاتم میشود.آنها را نمیبینم؛ ولی صدایشان می آید.جهانگیری یک ماچ آب دار خرج صورت پگاه میکند و میگوید:«قربونت برم بابایی!ماهی قرمزتو دوس داری؟!  کیسه ی آب رو محکم بگیر که ماهی از توش نپره بیرون!» . چشمهای سیاه پگاه را تصور میکنم که با دید فلسفی و کودکانه به قایم موشک بازی ماهی قرمزَش توی آب نگاه میکند و میگوید:«بابا مِهـ  ت ـی ،یه حوله برا ماهیم میخری تا خشکش کنم سرما نخوره؟»!! بابا مِهــ ت ـی قاه قاه میزند زیر خنده! …زن شبو به دست یک قدم دیگر برمیدارد و به کمر کوچه ی بنفشه میرسد؛گلدانهایش را روی زمین میگذارد تا چادرش را صاف و صوف کند…فاخته و جفت تازه واردَش از روی سیم برق اوج میگیرند و توی صفحه ی آسمان نقطه میشوند… هنوز خنده ی جهانگیری بند نیامده !  به گمانم لُپ بچه را میکشد؛ چون صدای «آخ لُپمِ»پگاه بلند میشود ؛ بعدش هم میگوید:«پدر سوخته ماهی قرمز رو که لای حوله نمیپیچن!مییی مییی ره!»…من نیز همانطور که به سینه ی دیوار بالکن تکیه داده ام و چایی ام را مینوشم ؛ توی ذهنم به عاقبت ماهی قرمز پگاه لای حوله ی صورتی اش، زل زده ام!! و نشانه های بهار را که یکی یکی به درب خانه ی همسایه ها میکوبد؛ وارد محدوده ی نگاهم میکنم.

   یکشنبه 27 اسفند 1396نظر دهید »

 

در سال روز مرگ فروغ فرخ زاد عزیز ، تصویری از صحنه ی مرگ شاعر «پری کوچک غمگین» به دستم رسید.تصویر چنان صحنه سازی بکری داشت که ناخودآگاه تمام اشعاری که از فروغ بلد بودم؛مثل تگرگ بر سرم بارید و شعر «بعدها»ی فروغ روی زبانم گُل کرد«مرگ من روزی فرا خواهد رسید/ در بهاری روشن از امواج نور/در زمستانی غبار آلود و دور/ یا خزانی خالی از فریاد و شور/مرگ من روزی فراخواهد رسید/ روزی از این تلخ و شیرین روز ها/ روز پوچی همچو روزان دگر….». این تصویر توی ذهنم هک شد و از صمیم قلب به عکاس حرفه ایش احسنت گفتم و از آن گذشتم…امروز دوستی کتابی را به من معرفی کرد تحت عنوان«فمنسیم های مقدس»که در این کتاب از فروغ فرخزاد هم یاد شده است.نمیدانم چه شد که ناخودآگاه یاد آن عکس که صحنه ی مرگ فروغ را به تصویر کشیده بود افتادم !؟ پیش خودم گفتم :«نه این جوری نمیشه!!»و حسابی کُنجم،کاو شد تا ببینم عکاس آن چه کسی بوده است؟؟… بله و چنین شد که افتادم وسط پروژه ی عکاسی«به روایت یک شاهد عینی» خانم آزاده اخلاقی.در این پروژه عکاسی که یکی از بزرگترین پرژه های عکاسی ایران است؛صحنه ی مرگ هفده شخصیت برجسته ی تاریخ ایران از جمله آیت الله طالقانی،دکتر مصدق،فروغ فرخزاد،دکتر علی شریعتی،صمد بهرنگی ،شهید باکری و چند تن دیگر با طراحی لباس و گریم در فریم های مختلف و سینمایی به تصویر کشیده شده است.اگر تا کنون این هفده تصویر را ندیده اید؛میتوانید به اینجا  بروید و از هنرنمایی خانم آزاده اخلاقی و گروه حرفه ای شان لذت ببرید!!

   جمعه 25 اسفند 1396نظر دهید »

 

از امروز تا لحظه ی تحویل سال، روزی یک دوره تسبیح«دوستت دارم»را نذر لبهایم میکنم.باشد که رستگار شوم!


موضوعات: کوتاه نوشت
   پنجشنبه 24 اسفند 13964 نظر »

 

حالا که روبروی آتش ایستاده ای و شراره هایش در نی نی چشم هایت میرقصند؛من هم  دوست دارم زردی ام را بدهم به آتش و سرخی او را بگیرم تا مثل چشمهای تو تَب کنم.

کلیدواژه ها: چهارشنبه سوری
   چهارشنبه 23 اسفند 1396نظر دهید »

1 ... 27 28 29 ...30 ... 32 ...34 ...35 36 37 ... 65