روی یخچال فریزر سفید رنگ گوشه شبستانِ متروکِ مسجد، نوشته شده بود ؛وقف مسجد ظلمات. نزدیک رفتم تا مطمئن شوم درست خوانده ام .درست درست بود.وقف مسجد ظلمات!پناه بر خدا، مگر مسجد هم ظُلُمات میشود؟! تا بوده چنین بوده و من شنیده بوده ام که مسجد جای معنویت و نورانیت است نه ظلمات! ممکن است تحریفی یا تغییری در نام این مسجد ایجاد شده باشد؟غرق در افکار خود به دنبال توجیهی برای نام  مسجد ظلمات بودم؛که با صدای مرد به خود آمدم.

-«زن آ بایِد برن پُشتی اون پرده.اونجا نماز میشه.»

به سمت صدا برگشتم. مرد،آستین ها را بالا زده بود و آب وضو از دستانش میچکید.کمی هم رگِ«قوامون علی النساء »-یش عود کرده بود.(مرد است دیگر!)توی دلم گفتم:«برو قوام زن خودت باش!» بعد طوری که بشنود گفتم:« خودم میدونم میخواستم این نوشته رو بخونم.ببخشین اسم این مسجد چیه؟»سرش را با نوک انگشتان خیسش خاراند و خندید.به گمانم فهمیده بود گیرِ کلمه ظُلُماتم .گفت:«مسجدِ ظُل عماد یا مسجدمیرعماد».

-«پس چرا اینجا نوشته وقف مسجد ظُلمات؟!».

-«توی این مسجد مزار میرعمادِ خوشنویس هم هست که از سادات حسنی بوده. آثار خوشنویسی زیادی هم از اون به جا مونده.به میرعماد ، ظُل عماد هم میگفتن. به همین دلیل به خاطر استعمال زیاد و سرهم بندی کردن اسم ظُل عماد این مسجد به اسم مسجدِ ظُلُمات بین مردم رایج شده».ناخود آگاه یاد نامِ امام زاده بیژن افتادم! و گفتم:«عجب! پس این طور».

نقل های دیگر ، درباره وجه تسمیه مسجد ظلمات را اینجا و اینجا بخوانید.


موضوعات: پیاده روی نوشت
   چهارشنبه 17 آبان 13964 نظر »

 

«بفرماین،بفرماین،بیَین دَهَنِدونا با گَزی اِصفهانی شیرین کنین.حَج خانوم با شوما ما بفرماین.حَج آقا آچرا تارُف می کنین!؟ بفرماین، بیَین اِز این گَزا بِچِشین» .

نوجوان اصفهانی یک جعبه گز در دست گرفته بود و به گردشگران گیلانی که برای دیدن از میدان نقش جهان آمده بودند؛ گز تعارف میکرد.مشخص بود از آن بچه هایی ست که کاسبی را خوب بلد است و احتمالا آن را بنابر دلایلی که من نمیدانم ؛ به درس خواندن ترجیح داده است ؛ وگرنه او بااین سن و سال، ساعت ده صبح ،باید پای تابلو سیاه با گرد و غبارِ گچ و تخته پاک کن عجین باشد و درس اجتماعی و جغرافی و هدیه ها به معلم پس بدهد.گیلکی ها هر کدام گزی از داخل جعبه برداشتند و آدرس مغازه گز فروشی را از نوجوان پرسیدند.

_«یوخته اون طرفتِری عالی قاپو ؛گز فروشی زاد افشار ؛گردشِدونا که کردین ؛تشریف بیارین همه مدل گزی داریم؛گَزی آردی،گَزی پسّه ی،گزی بادومی،جَخ تازه تخفیفَ م داره».نوجوان اصفهانی توضیحات لازم را به گیلکی ها داد و از لابه لای گروهشان به سمت مغازه برگشت و گیلکی ها همانطور که محو عظمت و زیبایی میدان نقش جهان بودند به گردششان ادامه دادند.

از مزیت های شهر اصفهان وجود میدان نقش جهان در آن است.این میدان دارای ویتامین ناشناخته ایست که هر کس در آن قدم بزند به تعادل جسمی و روحی مرموزی دست پیدا  خواهد کرد. از این رو اکثرِ همشهری هایم اگر قصد برگذاری مهمانی های دور همی را داشته باشند؛ میگویند:«کوجا بریم دوری هم باشیم؟میدان نقش جهان.»

«کوجا بریم کفش بخِریم؟بازاری کفش فروشا میدان نقش جهان»

«کوجا طلا بِخِریم؟بازاری طلا فروشا میدان نقش جهان»

«کوجا بستنی بخوریم؟میدان نقش جهان و…»

همچنین تا قبل از اینکه برگذاری نماز جمعه و راهپیمایی ها به مصلای شهر منتقل گردد؛میدان نقش جهان یگانه جایگاه برپایی این مراسم ها بود.از همه این ها که بگذریم حسِ هوای دونفره در کنارِ پارتنر عاطفی هم معمولا به میدان نقش جهان ختم میشود.

خوب نگاه میکنم و نیمکت آفتاب رویی را مقابل کیوسک پلیس گردشگری می یابم تا بعد از پیاده روی یکساعته در میدان نقش جهان نفسی تازه کنم. از اینجا که نشسته ام به کل میدان نقش جهان مسلط هستم.دست چپم بازار قیصریه،روبرویم مسجد شیخ لطف الله ،پشت سرم عمارت عالی قاپو و نگاهم را که به سمت چپ بگردانم و امتداد دهم؛ گنبد و گلدسته فیروزه فام مسجد امام را هم میتوانم از نظر بگذرانم.هندزفری را داخل گوش میگذارم و در فایل موزیک ها ترانه ای را که با خاطراتم گره خورده است پلی میکنم.خاطراتی که گاهی به جای اینکه تمام شوند ،تمامم میکنند.

 

   سه شنبه 16 آبان 13964 نظر »

 

همه نشانه های روزهای پاییزی آبان ماه ملموس و حس کردنیست.

خنکای اول صبحِ آبان ماه ، که پاپوشهای یشمیِ دستباف مادر خوشمزه ترش میکند.

کوتاه شدنِ عمرِ روزهای پر هیجانِ پاییزِ جادویی که به چشم برهم زدنی غروب میکند و آوای اذان مغرب را داخل گوشها میدواند.

بوی معطر دمنوش بِه، که بعدازظهرهای زردو سرخ و نارنجی این روزها را در گوشه و کنار خانه خوش تیپ تر کرده است؛ طوری که مدام میرم و میایم و دست میزنم برسر شانه ی این بعداز ظهرهای آبان ماهی و میگویم:"وای که تو چقدر جذابی پسرم!".

این آبانِ پاییزی ، این روزهای با هویت و خانواده دار ،این فرزند وسطیِ قابل ستایش پاییز را ، با روزهای تابستانی نفس گیر و سراسر گرم و عرق ریزان دنیای زار محمد، شخصیت اسطوره ایی و کم نظیرِ تنگسیری نسبِ داستانِ کتاب تنگسیر اثر صادق -عزیز- چوبک سپری کردم.

تنگسیر منطقه ایی است در بوشهرِ گرم میان کوه و دریا که صادق چوبک در فضایی رُمان گونه خُلق و خوی،آداب و رسوم،پندارها و باورها و حق طلبی مردمان این خطه از سرزمین پر ماجرایم ایران را به طرز هیجان انگیزی به تصویر میکشد.

شخصیت اصلی این رُمان فردیست به نام زار محمد که به دنبال خواسته ی حق طلبانه اش ماجرا می آفریند و کارها میکند کارستان!

زارمحمد پسر شجاع داستان صادق چوبک است.زار محمد مرد میدان است نه مرد شعار و حرف و نقاب.زار محمد چشم امید یک قوم است.زار محمد یگانه مردی که شایسته دلدادگی زنی همچون شهرو(همسر زار محمد)است.زار محمد مرهم و ضماد است روی زخم های لاعلاج شخصیت های داستان تنگسیری نسب.

با این که در فصل پاییز با همان توصیفات و مشخصات منحصر به فردش کتاب تنگسیر را خواندم ؛در ورق ورقِ کتاب دوشادوش محمد از شدت آفتاب سوزان بوشهر عرق ریختم و دهانم خشک شد. حالا باز جای شکرش باقی بود که دمنوش بِه و میوه عزیز دردانه پاییز-خرمالو-مرتب به فریادم میرسید ؛ وگرنه من کجا و طاقت و توان و قدرت بدنی زار محمد کجا!!

تنگسیر کتابی ست که همه شخصیتهایش درست و به جا تعریف شده اند.کتابی است که تو را با آدمهای بدونه نقاب مواجه میسازد به دور از ابتذال ،هرزگی و برهنگی.

به نظرم صادق چوبک بیشتر از این که قلمش را صرف پرفروش کردن کتابش کرده باشد ؛آن را صرف روشنگری و بیان حقیقت کرده است و این چونین است که تنگسیر با همه صحنه های دلخراش و بهت آورش دوست داشتنی و باور کردنی؛ میشود.  

چقدر درست و بجا گفته است محمود دولت آبادی:"بی تردید صادق چوبک نویسنده ای است آزموده و توانا در عرصه ها و شگردهای گوناگون.همه ی ما از او آموخته ایم و آینده گان نیز از او بسیار تر خواهند آموخت و بهره خواهند گرفت".

اگر در منطقه ایی زندگی میکنید که پائیز پر سوز و گدازی را میزبان هستید و پیوسته در و پنجره اتاق را چفت مینمایید که سوز پاییزی وارد اتاق نشود ؛پیشنهاد میکنم دمای بدن خود را با فضای آتشین کتاب تنگسیر به اعتدال برسانید و درهای اتاق را با طیب خاطر به روی پسرم ،آبانِ پاییزی بگشایید و این حلوای تَن تنانی را آسوده بچشید.

از من گفتن بود.

   شنبه 13 آبان 13962 نظر »

تا حالا شده داشته ی کسی برای تو حسرت باشه؟

پیش خودت فکر کنی ؛ کاش من هم مثل فلانی،فلان چیز رو داشتم؟ بعد همین طور غصه رو غصه توی دلت بیاد و شروع کنی به خود خوری کردن؟

این حسِ خودخوری برای من زیاد غریبه نیست و یه جورایی تابحال باهاش دست به یق هم شدم اما قلقش اُمده دستم.

شاید شما هم بااین حس ایاغ باشین و بشناسینش و باهاش پنجه تو پنجه شده باشین.

به نظرم بد نباشه این جور مواقع یه توجهی هم به داشته ها و توانایی های خودمون نشون بدیم.

چیزایی که از بس داشتن و بودنش برامون عادی شده ؛که فکر میکنیم حق مسلمه مونه داشته باشیم شون و نبودشون دور از انتظاره.

یاد یه جمله تکراری افتادم!

یه جمله تکراری که چندین و چند بار توی تلگرام یا به شکل اس ام اس از طرف همه مدل آدمی برام فرستاده شده:

“هرگز ظاهر زندگی کسی رو با باطن زندگی خودت مقایسه نکن شاید اون چیزی که تو در دستات داری ؛ برای یه کس دیگه داشتن و بودنش؛ حسرته".

چه حیف! که ما روزانه این قبیل جملات رو از عمو خسرو شکیبایی،از دکتر علی شریعتیِ بنده خدا، از شکسپیر ،از حاج آقا بهجت ،از امام خمینی رحمه الله،از رهبر انقلاب ،از فرازهای نهج البلاغه ، از کلام الله مجیدو…به شکل پیام و کپی پیست توی تلگرام و توی اینستا و هزار جور وسیله ارتباط جمعی در مناسبتهای ویژه به سمع و نظر هم دیگه میرسونیم ولی فقطِ فقط، میرسونیم…

 

 

(پیشنهاد میکنم این ویدئو رو حتماً تماشا کنید)


موضوعات: روزانه نوشت
   چهارشنبه 10 آبان 13964 نظر »

این روزها تنگسیر میخوانم.

تنگسیر، بچه ی خلفِ قلمِ بارورِ صادق چوبک.

به گوشه ایی از آوای این مولود فاخر گوش فرابده!

 

“چقده آدم زیر این خاکا خوابیده؟بوای بوای بوای بوام و ننه ی ننه ی ننه ی ننم ، همه شون زیر این خاکند . یه زندگی این جوری ، چرا باید مثل گرگ و کفتار به جون هم بیفتیم؟چرا آخه اینا بایس پولای من را بخورن؟مگه خیال می کنن که جای دیگه هم غیر از اینجا هس که بخوابن؟ پدر سگا ! پدری ازتون در بیارم که به داستونها بیارن.اگه با گلوله"مارتین"تنتون را مثِ آرد بیز نکردم،تُخم بوام نیسّم.”

 

(این  دلچسب ترین پاراگراف رمان تنگسیر برای من بود).


موضوعات: کتاب نوشت
   دوشنبه 8 آبان 13962 نظر »

1 ... 43 44 45 ...46 ... 48 ...50 ...51 52 53 ... 65