بدترین حالت ممکن برای یه دوست، این که ،

 نصفه ی گاز زده ی سیب رو بهت تعارف کنه.

+قبلا شعری خونده بودم که چنین مضمونی داشت.حالا باید دید درسته گفته یا نه!!

کلیدواژه ها: بدون پاکنویس

موضوعات: کوتاه نوشت
   چهارشنبه 4 مهر 13973 نظر »

خواب هایم را رها کن. لحظه های دلپذیر بیداری ام باش.


موضوعات: داستان نوشت
   سه شنبه 3 مهر 1397نظر دهید »

اجازه بده؛

دانه ی رویاهایم را

گوشه ی قلبت بکارم.

این روزها،

قلبِ حاصل خیزِ باران خورده نایاب است.


موضوعات: داستان نوشت
   سه شنبه 3 مهر 13972 نظر »

برای ملاقات با معلمِ جدیدِ دخترم به مدرسه اش رفته بودم.سراغ دخترم را گرفتم . قبل از اینکه خودم را معرفی کنم؛خانم معلم، لبخند به لب پرسید:«تو خواهرشی؟» برق از چشمام پرید.گفتم:«نه ه ه ه،من مامانم!!».چشمکی، سرِ خطِ جمله هاش زد و ادامه داد:«ماشاالله ماشاالله.اصلا بهت نمیاد.خدا حفظت کنه»!!

قند را دیده اید چطوری توی چایی حل میشود و چایی را شیرین میکند؟ همانطور.به همان اندازه،حرفهای خانم معلم تصوراتم را شیرین کرد و مُشت مُشت قند را توی دلم آب کرد.نه به خاطر اینکه از مادر بودنم ناراحت باشم. ولی انگار جملاتش، ناخواسته  اکسیر جوانی را توی رگ هام تزریق کرده باشد؛ آنچنان صمیمیتی بین او و خودم احساس کردم که نزدیک بود بزنم سر شانه اش و بگویم:«خره،راست میگی؟!»…

 نخندید! نگفتم که. فقط فکرش را کردم. بعد شروع کردم به وارسی اطرافم.آینه،آینه ،آینه،آینه… باید  آینه ای پیدا میکردم و نگاهی به خودم می انداختم.نکند آینه ی خانه ی خودمان از این مدل آینه های دروغ گویِ حسود باشد که همه چیز را برعکس نشان میدهد؟

پس آن که دیشب ،زانو درد ، امانش را بریده بود و تا صبح چندبار پاهاش را با پماد ماساژ داد و بوی رزماری را توی اتاق راه انداخت؛ کی بود؟! مگر من نیستم که تارهای سفید مو را با رنگِ کاراملیِ تیره میپوشانم؟! یا این چین خوردگی ها،زیر چشم هام چه میکنند؟! چرا هر هفته قرار کوهنوردی را به هم میزنم؛ آن هم به خاطر کمر درد؟! مگر آقای دکتر هشدار پوکی استخوان نداد و ویتامین تجویز نکرد؟! اسم و فامیل استادها را چه میگویی؟! چه کسی ست که مرتب اسم و فامیل ها را فراموش میکند؟! ولی خانم معلم نظر دیگری دارد ؛انگار!!

وسطِ این بِده بستان ها و هاگیر واگیرها، سوفسطایی درونم، ردای بلندش را بالا گرفت و نشست زیرِ گوشم و یواشکی گفت:«ببین! حالا زیادم جو گیر نشو.توی این وضعیتِ بی در و پیکرِ بازار.آدم پیر باشه و هرچه زودتر سرش رو بذاره زمین و بمیره خیلی بهتره. آره دادا»!!…

دیدید چطور با نظرات سوفسطایی وار، آمد و به خاطره ام گند زد؟! ببخشید بچه ها!  دل و دماغِ تمام کردن این یادداشت را ندارم.

 

+از اثراتِ خواندن تاریخچه ی علمِ منطق.

++معلم ها گُل اند،سوفسطایی درون خُل.

+++کو این پمادِ رُزماری؟! صدبار نگفتم هر وقت بَرِش داشتین ؛ دوباره بذارینش سر جاش؟!

 

کلیدواژه ها: سوفسطایی درون

موضوعات: روزانه نوشت
   دوشنبه 2 مهر 13974 نظر »

خدا جان!

به دل خوشی های کِشمشیِ دوشنبه

پیاده روی را اضافه کن.

باشد.باشد.لباس مناسب هم می‌پوشم.

هوا خنک شده.خودم میدانم.


موضوعات: روزانه نوشت
   دوشنبه 2 مهر 13972 نظر »

1 2 3 4 ...5 ... 7 ...9 ...10 11 12 ... 65