نشستم روی صندلیای نارنجی رنگ کنار سالن پوپی تا کمی آب بخورم ونفسی تازه کنم که، باقد کوتاه و چشم وابروی سیاه و صورت نمکی ولبخندی که چاشنی آن کرده بود آرام آمد کنارم نشست و لب و لوچه اش را کج و کوله کرد و با حالت تمسخر گفت:"هه هه ، سن و سالی شوما به هیجده… بیشتر »

موضوعات: روزانه نوشت
   چهارشنبه 18 مرداد 13964 نظر »
 رمان دالان بهشت ،دل مشغولی چند روز از روزهای گرم تابستانی من  شد . با این که داستانی ساذه و روایتی از پایین و بالا شدن های یک زندگی عادی بود قلم نویسنده در این رمان عاشقانه کار خودش را کرد تا کتاب را زمین نگذارم و تا انتها بخوانم.در قسمتهای غم انگیز… بیشتر »

موضوعات: روزانه نوشت
   دوشنبه 9 مرداد 13963 نظر »