روز امتحان بود و بعد از نود و بوقی با الهه و زهرا سوار تاکسی شدم.موضوع داغ بحثمان امتحانهای جان در بیار و تمام نشدنی بود.هر کسی جمله ایی میگفت و پدر و مادر امتحان را گور به گور میکرد و توی قبر میلرزاند.(اصلا مگر امتحان پدر و مادری هم دارد که تنشان توی… بیشتر »

موضوعات: داستان نوشت
   یکشنبه 5 آذر 13962 نظر »