_اُستا بنّا با این کاه گِلا میخوای چیکار کنی؟! _میخوام پشتِ بومِ خونه ی نَنه عزت رو درست کنم.پاییزه،یه وقت بارون میاد ،سقف خونش نم کشیده بنده خدا ،چیکه میکنه. _پس بذار من رَدشَم ؛ بعد پاچه تو بزن بالا برو توش،تازه ماشینو از کارواش آوردم. بیشتر »
   دوشنبه 24 مهر 13962 نظر »
  بدو بدو رفت سر سطل ماست . بدون قاشق ، با دستاش رویه ی ماست رو برداشت و شروع کرد به خوردن. رفتم بالای سرش ؛بهش گفتم :"خجالت نکش دخترم !نمیخوادَم بری قاشق بیاری و با قاشق بخوری! اَگَرَم دلت خواست جفت پا برو توی سطل ماست؛هیچ اشکالی نداره مامان!”… بیشتر »
   دوشنبه 17 مهر 1396نظر دهید »
   مامان مشغول چت کردن؛ وسط مجلس عزاداری ؛ سرش تا گردن توی تلگرام. بچه،چند قدم برمیداره ،میخوره زمین، دستش رو حمائل میکنه وقبل از اینکه سر و بدنش از زمین بلند بشه ، پوشکش بلند میشه.  پستونکش رو از توی دهنش در میاره پرت میکنه طرف مامانش وبعد هوار میشه رو… بیشتر »
   پنجشنبه 13 مهر 13961 نظر »
  هیچ زاویه دیدی از نظرم مخفی نماند . به نظرم همه جا را خوب پاییده و فضاهای کم نظیری را برای عکاسی کشف کرده بودم. کبوترهایِ پاپریِ رویِ پرچین که با دیدن جمعیت نمازگزاران ، از بق بقو افتاده بودند .سقفهای گنبدی شکل با کچ کاریهای ورم کرده و قدمت چندین… بیشتر »
   دوشنبه 10 مهر 13963 نظر »
​ چند سال پیش ناجوانمردی به او زد و فرار کرد . رفت که رفت پشت سرش را هم نگاه نکرد. گرفتی که چه می خواهم بگویم؟! ازهستی ساقطش کرد! با چندکیلومتر سرعت، زد و با چندین کیلومتر سرعت بی معطلی فرار کرد. بدون اینکه اعتنایی کند که چه کرده است با زندگی انسان رقیق… بیشتر »

موضوعات: روزانه نوشت
   دوشنبه 3 مهر 1396نظر دهید »

1 2