باب آخر سفر زمان:یازده فروردین،یک نیمه شب مکان:خانه ی خودمان   در سفر نوروزیمان به ده دز، وقتی آهنگ بازگشت به اصفهان، توی دهان همسفریهایم افتاد؛مگر بیرون می امد،حتی توی خواب هم «دلم میخواد به اصفهان برگردم» میخواندند. من هم برای جلوگیری از سرایت… بیشتر »
   شنبه 11 فروردین 13972 نظر »
  باب ششم سفر زمان: ده فروردین،۱۴:۴۸ مکان: ده دز،روستای برآفتاب،دامنه ی کوه باغشاه.   پایاز معلم بیست و سه ساله ی روستا بود.با او موقعی که توی مسجد روستا اذان می گفت آشنا شدیم.بعداً خودش گفت که برادر کوچک مریم بانو ست.پایاز کل بعد ازظهر دهم فروردین،… بیشتر »
   جمعه 10 فروردین 13972 نظر »
  باب هفتم سفر زمان:یازده فروردین،پیش از ظهر مکان:میرن آدما   1:«ئه اینجا رو! پاشو پاشو! رسیدیم.»   3:«چیکارش داری!؟ بذار بخوابه،خسته اس.»   1:«نه بابا فکر کنم مرده اصلا! اُووی با توام آ! پاشو این شیر سنگیا رو ببین! انقدر زیادن که نگو! یکیشون درست سایز… بیشتر »
   جمعه 10 فروردین 13972 نظر »
  باب سوم سفر زمان: ۷:۴۳ صبح مکان: شهر ده دز،روستای برآفتاب ظفری،لب ایوان خانه ی مریم بانو .   واژه هایم خلاصه میشود در صدای عروسی گنجشکها روی شاخه ی درخت بلوط خانه ی مریم بانو و صدای بزغاله ها ، مرغ ها و خروس ها که سکوت روستای زبرجد پوش «برآفتاب»را… بیشتر »
   سه شنبه 7 فروردین 1397نظر دهید »
  باب اول سفر زمان:۱۱:۳۰ قبل از ظهر . مکان:جاده اصفهان،خوزستان.   کوه خندان ایستاده ته جاده و مثل دماوند ملک الشعرای بهار کلاه خوُد سیمی به سَر کرده . از توی دهانش  خارج میشویم. خورشید آرام آرام  از پشت شیشه ی ماشین به روی دستهایم میخزد و مینشیند روی… بیشتر »
   شنبه 4 فروردین 1397نظر دهید »