« دل تنگی۲۶ شهریور_همایش فعالان فضای مجازی 2 »

 

این حال خستگی وکوفتگی را خوش نداشتم .دوست داشتم با سن چهار، پنج سالگی پا در حرم بگذارم.فارق از همه تعلقات دوران بزرگسالی.دست در دست همه معصومیت های از دست رفته ؛ درست مثل دختر بچه ها، بایک چادر گل گلی زمینه سفید . با موهای چتری که پیشانیم را پوشانده است از این سر شبستان تا آن سر شبستان  امام خمینی را با سرعت بدوم و با سر زانوهایم روی سنگ های مرمر سر بخورم و از ته دل بخندم.
دعا دعا میکردم بعد از زیارت و گره خوردن چشمانم به ضریح مطهر حضرت معصومه سلام الله توان بدنی رو به زوال رفته جای خود را به شور و هیجان و خوشی بعد از زیارت بدهد.با تنی خسته ولی روحی بازیگوش راهی حرم شدم  .از شبستان امام خمینی که به سمت حرم رفتم توی اتاقکِ ورودیِ رواقِ خواهران، صدایِ همخوانی زنانه ای نظرم را جلب کرد .رو برگرداندم چند زن در سنین مختلف به زبان پاکستانی با صدایِ زیر ،  نوحه ایی را همخوانی میکردند.
انقدر دلنشین که پایِ رفتنم را در جا سست کرد .به سمت آنها برگشتم و به دیوار تکیه دادم .از زبانشان هیچ سر در نمی آوردم ولی سوز جاری شده در صدای نوحه شان به زمین میخ کوبم کرد .از کل نوحه هایی که به زبان پاکستانی میخواندند و بر سینه میزدند فقط این را میفهمیدم -پهلو شکسته هاههِ،پهلو شکسته هاههِ-به چهره یکیشان دقت کردم ، پوستی قهوه ایی ،چشمهایِ سیاهی که انگار معصومیت بر آن باریده بود ،ستاره ای که گوشه بینی اش برق میزد، لاغر اندام، لبهای   غنچه ایی که حالا  فقط میگفت :«پهلو شکسته هاهه»

ناخودآگاه اشکهایم جاری شد و رفته رفته هیجانی مطلوب در من شکل گرفت .همین حال و هوای تازه برایم خوشایند و کافی بود تا با طیب خاطر از این که تا حدی آداب زیارت را رعایت کرده ام با آرامش وتوجه بیشتری وارد روضه منوره شوم در حالی که هنوز درون گوشهایم زمزمه میشد-پهلوشکسته هاههِ،پهلو شکسته هاههِ.
باسیل جمعیت رو به ضریح پیش رفتم؛ جلویِ جلو ،برایم باور کردنی نبود !انقدر جلو که کف دو دستم،پهنای صورتم،قفسه سینه ام یکپارچه ضریح را حس کرد.خانم دستِ راستی ام ، با لهجه فصیح عربی بر محمد وآل محمد صلوات میفرستاد .خانم دستِ چپی ام یکریز اشک میریخت وبی بی ،بی بی میکرد. دستهایم را در شبکه های ضریح  قفل کردم .می خواستم یک جایی گوشه همین ضریح دلم را جا بگذارم.می خواستم تصویری از یک جای همین ضریح را در گالری ذهن ثبت کنم تا موقع رجعت به اصفهان بتوانم بارها وبارها  با چشمان بسته تصورش کنم و لذتی و ادای احترامی.
مشتاقانه ضریح را از نظر گذراندم.گل بوته ایی نقره ایی رنگ با قاب کوچک طلایی جمله یا فاطمه اِشفعی لی فی الجنه را بغل گرفته بود.عزیز دوست داشتنی ام را یافته بودم.همان گل بوته ایی که جمله یا فاطمه اِشفعی لی فی الجنه را بغل کرده و در هر طرف ضریح شش بار تکرار شده بود.دستم را چندین و چند بار رویش کشیدم ولی نتوانستم آن را ببوسم.فقط تصویرش را در ذهن ذخیره کردم، نفس عمیقی از روی ذوق کشیدم و جانم را از بویِ عودِ حرم سرشار .بعد آرام آرام روبه ضریح از حرم خارج شدم.


موضوعات: سفر نوشت
   چهارشنبه 29 شهریور 1396
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: خاک پای شهدا [عضو] 

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام.احسنت
آدرس کانال شهید مدافع حرم یدالله ترمیمی در وبلاگ حقیر هست.لطفا اطلاع رسانی کنید .اجرتان با سید الشهداء.
@shahid_yadollah_tarmimi

1396/07/01 @ 19:04
پاسخ از: صهباء [عضو] 

سلام.
به روی چشم.

1396/07/01 @ 19:12
نظر از: خادم المهدی [عضو] 
5 stars

سلام
زیارتتون قبول
من مشتاق دیدن صاحب وبلاگ صهباء بودم
شما را در همایش از نزدیک دیدم و با دیدن شما سعی میکردم نوشته هاتون را در ذهنم تجسم کنم که بین چهره شما و نوشته هاتون رابطه ایجاد کنم
چهرتون مث نوشته هاتون پر از آرامش بود
میخواستم بگم من نوشته هاتونا همیشه میخونم و عاشق قلمتون هستم دیگه روم نشد……

1396/07/01 @ 12:50
پاسخ از: صهباء [عضو] 

سلاااام به روی ماهتون.ممنونم بانو.شما به من لطف دارید.

1396/07/01 @ 12:56
نظر از: سنابانو [بازدید کننده]
سنابانو

بسم الله
سلام
خیلی خووووب

1396/06/30 @ 19:24
نظر از: ربیع الانام [بازدید کننده]
ربیع الانام
5 stars

سلام
آبجی ممنون چه خوب نوشتید،نوحه سرایی اون خانمهای پاکستانی دوباره در ذهنم تداعی شد که چه خالصانه میسرودند.
اجرکم عندالله.

1396/06/30 @ 18:56
نظر از: . . . ماریا . . . [عضو] 
5 stars

خیلی خوب توصیف کرده بودی عزیزم، عالی بود.
زیارت قبول :)))

1396/06/29 @ 12:16
پاسخ از: صهباء [عضو] 

سپاس گذارم بانو.

1396/06/29 @ 14:54


فرم در حال بارگذاری ...