« میخواهم حواسم را پرت کنمزبان سرخ سر سبز دهد بر باد! »

 

«آخرين باري كه بچه ام را نگاه كردم، درست مثل اين بود كه بچه مردم را نگاه ميكردم».

 

بیشترین قسمت داستان که با قلبم بازی کرد ؛همین جمله بود.بچه مردم، داستانِ مادری ست که تحت تاثیر افکار و عقاید غلط ، حس مادری را زیر پا میگذارد و به دلیل ادامه زندگی خود با شوهر دوم ، ناباورانه کودک خردسالش را که از شوهر اولش است در خیابان رها میکند و خود را هم زنی چشم و گوش بسته قلمداد مینماید .او پس از این که از بچه اش دست میشوید ؛ میگوید:«اگر کس دیگری جای من بود چه میکرد؟».

داستان بچه مردم یکی دیگر از آثار جلال آل احمد است که در آن شخصیت زن ایرانی به طرز فجیعی به چالش کشیده میشود.در بچه مردم داستان از وسط ماجرا شروع میشود.جمله ها کوتاه است و راوی همان مادری است که کودکش را در خیابان رها میکند. مادرِ داستانِ جلال ، زنی است که جیب شوهرش را کنج و کو میکند و بچه اش را در خیابان به دست فراموشی میسپارد ؛ در حالی که نماز میخواند .حجابش را رعایت میکند ؛ اما جنس نماز مادر و چادر نمازش با جنس مادری که در ذهن هر کودک ایرانی جاری وساریست زمین تا آسمان متفاوت است.در بچه مردم علاوه بر ایجاد یک فضای رقَّت انگیز ، نویسنده مفاهیم ناخوشایندی را زیر پوستی به خورد خواننده میدهد که شاید برخاسته از جوِ حاکم در زمان حیات نویسنده باشد. هرچند نمونه های مشابه در حال حاضر نیز کم نیست.

 


موضوعات: کتاب نوشت
   جمعه 10 آذر 1396


فرم در حال بارگذاری ...