« صبحِ نظر کردهبازتاب اعمال:) »

 

اگر قدیم تر ها بود-زمانی که هنوز خیابان های باریک وکم ترافیک اصفهان جایش را به خیابانهای عریضِ پر رفت و آمد و زیرگذر و روگذرهایِ دوبانده نداده بود تا جیک جیک گنجشکها و قار قار کلاغهایِ شهر در همهمه و خرناسه های ماشین ها و موتورهای عبوری گم شود؛ طوری که وهم در دلت بیافتد نکند نایاب شدن گنجشکها و کلاغها در شهر خبر از وقوع زلزله ایی هولناک باشد !؟ اگر چنین نبود و اصفهان همان اصفهان دوازده سیزده سال پیش بود و میخواستم آدرس امام زاده اسماعیل را بدهم؛ میگفتم :«از سبزه میدان که وارد خیابان هاتف میشوید؛ دست چپ خیابان؛ دویست ،سیصد متریِ سبزه میدان،امام زاده اسماعیل».اما حالا که سبزه میدان دو طبقه شده و در اتاق فکر شهرداری میدانِ امام علی علیه السلام نام گرفته و خیابان های منتهی به آن زیرگذر شدند؛میگویم:«از زیر گذر امام علی علیه السلام که به طرف خیابان هاتف بالا بیایید ،سمت چپ خیابان، گوشه پیاده رو ،حوضِ پر آبی است که اگر در فصل پاییز به پست تان بخورد یحتَمِل پر از برگهای پاییزی هم هست».انتهای حوض،راهِ باریکِ بعد از آن و مغازه های اطراف_که یکی از آنها تولید کننده بهترین حلوا و اَرده شیره ی شهر است و از آن مغازه هاییست که فقط باباها جایش را خوب بلدند، چون رصد کردن بهترین خوراکی فروشی های شهر فقط در تخصص باباها است_ انتهای همه انها را که بگیرید به امام زاده اسماعیل میرسید.امام زاده اسماعیل که از اول پاییز صدقه سر مهمان شدنم در مدرسه جدید ،همسایه اش شده ام و حاصل پیاده روی امروزم زیارت آنجا شد و آرامگاه حضرت شعیا علیه السلام، پیامبرِ بنی اسرائیلی و همجوارِ امام زاده اسماعیل.داخل امامزاده میخِ دو سنگِ قبرِ مرمر شده ام که از سنه ی ۱۲۰۴ تا کنون زائران امامزاده که قصد ورود به حرم را دارند از رویشان رد میشوند. پیرمردِ کیسه به دوشِ سیاه جامه هم از روی سنگ قبرهای مرمری رد میشود.گوشه حرم به نماز می ایستد و چشمهایش در طول نماز دو رکعتی به اندازه تمام پاییز های زندگی اش می بارند.صبر میکنم تا نمازش تمام شود بعد مودبانه جلو میروم و میگویم :«ببخشین حاج آقا میشه با ضریح ازتون یه عکس بگیرم؟»به گمانم گوشهایش کمی سنگین است ؛ فکر میکند من ازش گدایی میکنم ؛ میگوید:«چی چی! هزار تومَن پول می خَی؟»با هر زجر و زاجراتی که هست ،با ایما و اشاره به دوربین حالیش میکنم که :«نه بنده خدا . محض رضای خدا اجازه بده تصویری به یادگاری از تو بردارم»متوجه میشود و ژست قشنگی میگیرد.بعد هم برایم آرزوی خوشبختی میکند.
قضیه گدایی را که برای جواد تعریف کردم تا خودِ صبح بهم می خندید:))
موقع اذان ظهر خودم را به نماز جماعت میرسانم.امام جماعت آنچنان نماز را ضرب العجلی می خواند، که من که در تیرتَخش خواندن و از حفظ خواندن نماز شهره آفاقم به پایش نمیرسم و کم می آورم.بعد از نماز، سریع خودم را جمع و جور میکنم تا به ریحانه که از مدرسه تعطیل میشود برسانم .موقع خروجم از حرم ،تازه شمائل نقاشی شده حضرت علی علیه السلام را بر دیوار میبینم. تازه سقف گنبدی و زرشکی رنگ حرم را میبینم . تازه دو حوض پایه دار سنگی وسط حیاط را میبینم .تازه دسته ی کبوترهای در حال پرواز را میبینم. تازه گل بوته های معرق روی درهای حرم را میبینم_همان گل بوته چوبیِ گردویی رنگ که با چادرم گرد رویش را گرفتم و پیش خودم گفتم :«از کلِّ این حرم همین گل بوته مرا کفایت میکند» و خدا می داند چه بسیار چیزهای دیگری که ندیدم!!

   سه شنبه 18 مهر 1396
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: زهرا رئیسی [بازدید کننده]
زهرا رئیسی
5 stars

سلام عزیزم. منو یادت هست؟!
مدرسه سید الشهداء - واحد روش تحقیق …..
واقعا از مطلبت لذت بردم. هوس کردم بزودی برم امامزاده . نمیدونم شایدم امامزاده منو طلبید! چون امشب بعد از مدتها به وبلاگت سر زدم.خیلی قشنگ توصیف کردی.
خدا خیرت بده.
التماس دعا . موفق باشی.

1396/07/18 @ 22:11
پاسخ از: صهباء [عضو] 

سلام و عرض احترام
استاد عزیزم.
یادم هست!!!!دارم بال در میارم قدم گرم و صمیمی تون رو روی چشمام گذاشتین.

1396/07/19 @ 09:36


فرم در حال بارگذاری ...