« روستای وَرتون را چند شنبه آفریده ای؟مترجم عزیز »

اولین لاشخورای زندگیمو توی کارتن سفرهای سندباد دیدم.قسمتی که سندباد و بابا علاء الدین، گرفتار یه قبیله ی وحشی شده بودن و رییس قبیله دستور داد تا هر دوتایشونو با طناب ببندن به ستونای چوبی وسط کوهستان تا طعمه لاشخورا بشن.  بزرگتر که شدم و بین انتخابای بدتر و بدتر گیر افتادم؛ لاشخورای متفاوت تری دیدم. نه اینکه من مشتاق دیدنشون باشَم؛لاشخورا بوی تنِ آدم در حال احتضار به مشامشون خورده بود  و سایه ی پروازشون روی قفسه ی سینه م سنگینی میکرد . منتظر قطع شدن آخرین نفسم بودن ؛تا اولین هدفِ منقارای مرده خورشون ،حدقه ی چشممام باشه.  

لاشخورایی که از قرار مثل آدما لباساشونو اتو میکردن؛کلی پولِ مارک اُدکلن میدادن ؛ و چقدر هم مثل کتابخونا و استادا لفظ قلم حرف میزدن!. واضحتر بگم؛ کرکس آدم نما؛یا شایدم آدمِ لاشخور نژاد.آدمی که مغز سرش آشیونه ی یه کرکسِ همیشه بیدار و گرسنه ست.

به تازگی هم با دوتا لاشخور ،یکی پیر و یکی جون توی  داستان خونابه انار جلال آل احمد روبرو شدم که دقیقا شبیه لاشخورای قبلی زندگیم هستن.

عاشق مرده خواری!

توی ادبیات داستانی،به ویژه پیرنگای انتقادی ،پردازش شخصیت اصلی داستان در قالب موجوداتی که در عالم واقع ناطق نیستن؛ نشون دهنده ی چیره دستیِ داستان پردازه و البته محاسن بیشماری هم داره که یکی از اونا عدم برانگیختگی اعتراض، توسط اقشار مختلف جامعه ست.

شاید به این دلیلِ که اگه شخصیت اصلی داستانی یه کفتار باشه و برای مثال اموال همسایه شو که یه “اسب آبی سه چشم” ، تصاحب کنه ؛ نویسنده به نسبت با کشمکش و اعتراض کمتری از طرف جامعه ی مدنی روبرو میشه و کمتر هدف چنگ و دندون قرار میگیره.چون هیچ مقام عالی رتبه ایی که از دماغ فیل افتاده؛با کفتار و اسب آبی سه چشم همزاد پنداری نمیکنه و به طبع اعتراضی هم مبنی بر این که، چرا به دیپلماتا توهین شد یا به سناتورا و دکترا و… به وجود نمیاد. قشرِ ضعیفِ جامعه هم،کاری به این کارا نداره.همین که یه لقمه نونِ بخور و نمیر دربیاره؛ خدا رو شاکره و کلاً ژنِ این طبقه مسئولیت طعمه پروری رو به عهده داره.

(طعمه ایی برای کرکس ها.چه ادبی شد!)

داستان خونابه انارِ جلال عزیز ؛حضور دو لاشخور که علاقه وافری هم به خوردنِ گوشت مرده ی نسل جوان دارن ؛ تامل زیادی رو برای خواننده  به همراه داره.

به نظر من خونابه انارِ کتابِ پنج داستان ،بعد از داستانِ گلدسته ها و فلک -که یکی دیگه از داستانای این مجموعه ست- بسیار خوندنی و تحسین برانگیزه.

جمع بندی نقدایی که پیرامون این داستان شده ؛ همه حاکی از اینه که خونابه انار، شاهکارِ داستان پردازیِ جلال آل احمدِ و اگه جلال تالیفات دیگه ایی هم نداشت؛ با وجود خونابه انار چیزی از ارزش و توانمندی اون در عرصه ادبیات داستان نویسی کم نمیشد.

بدون تردید هر خواننده ایی به صراحت بعد از مطالعه ی داستان خونابه انار این حقیقت انکار نکردنیو به زبون میاره.

من از مفصل این نکته مجملی گفتم

توخود حدیث مفصل بخوان از این مجمل


موضوعات: کتاب نوشت
   شنبه 7 بهمن 1396


فرم در حال بارگذاری ...