« روز میلادت ای پیامبر ، چقدر همه چیز خوب شد!بچه مردم »

 

میخواهم حواسم را پرت کنم.پرت کنم تا بیافتد پشت کوههای بلندآتشفشانی . یا بیافتد وسط آبهای اقیانوس آرام در قلمرو دزدان دریایی . یا لابه لای برگهای پاییزی در دل جنگل ؛ تا شاید به دست جنگل بانی که آمده است برگها و چوبهای خشک را آتش بزند ؛ حواس من هم دود شود و به هوا برود.جای نزدیک ابرها.

ولی ! نه.پشت کوه ، وسط اقیانوس ، در دل جنگل باز هم نزدیک است. حواسم اگر آنجاها پرت شود باز هم تو هستی ، آن را با لبخند برایم پس میفرستی.

نزدیک ابرها هم بی فایده است . اگر ابر ، باران شود چه؟ پای باران که به زمین برسد ، باز بوی لبخند تو همه حواس من میشود.حواسم را باید جایی دور تر از اینها پرت کنم . جایی که در تیرس تو نباشد .جایی که دیگر لبخندت در ذهنم به روز نشود…

نمی توانم ! نمی شود !

وَه که چه لبخند با وسعتی داری!

کلیدواژه ها: حواس, فراموشی, لبخند
   شنبه 11 آذر 1396
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: ... [عضو] 
5 stars

شب امتحان حواست جمع می شود خیالت راحت :))
نگران مباش :))
قلمتون سبز
موفق باشی

1396/09/21 @ 21:28
پاسخ از: صهباء [عضو] 

سلام
به نظرم تنها فایده امتحان همین باشه:)))

1396/09/23 @ 09:34


فرم در حال بارگذاری ...