از لای انگشتهایم،جمله های تبریک و شادباش و کجایی گل نرگس،بیرون میریخت و روی کاغذ مینشست.این من بودم که داشتم پیام تولدت مبارک مهدی جان مینوشتم و با چنگ و دندان، ابیات و روایات امام زمانی را میکاویدم.وسط این صحبتها، روایتی خواندم به این مضمون که منتظر و دیندار واقعی در روزگار آخرالزمان شبیه به کسی ست که گُلِ آتش در دست دارد یا بوته ی خاری را با دست برهنه از زمین میکَند.

به دستهایم نگاهی انداختم و گفتم:«جای سوختگیتان کجاست؟! چه زود اثر زخمها و پینه هایتان خوب شده!! » حقیقت درونم،روبرویم ایستاده بود و زیر چشمی نگاهم میکرد.لال شوم اگر دروغ بگویم! به وضوح میتوانستم شماتتی که از چشمهایش میبارد را بخوانم«تو منتظر واقعی هستی؟! غفلت کردی و نشانه های انتظارت را لای صفحه های کتابها و دانسته هایت جاگذاشتی.»

مسلما مصداق عملیِ این روایت من نیستم..

 

 


موضوعات: روزانه نوشت
   چهارشنبه 12 اردیبهشت 13972 نظر »

روی پنجه ی پا بلند میشوم. سرم را از لبه ی بالکن جلوتر میبرم. سنگفرش پیاده رو،گُله به گُله نمناک است.قطرات برّاق،از روی گلبرگهای همیشه بهارِ کنارِ پیاده رو سُر میخورند و توی گِلهای باغچه فرو میروند.نَفَسِ جانانه ای چاق میکنم و با صدایی که خودم بشنوم ؛ میگویم:«به به عجب هوایی! عقل آدم شکوفه میزنه!»

نگاهم، با پای برهنه ، میدود لای خامه های پشمکی آسمان . اشعه های درخشانِ خورشیدِ بالای سرم ، هنوز آنقدرها قدرت دارند که از حاشیه ی ابرها هم ، به سمت چشمهایم هجوم آورند و با نوک پیکانهای سوزنیشان ، پلکهایم را محکم به هم بدوزند. با پلکهای دوخته ، قاطی دایره های رنگی میشوم و دست راستم ، بازوی سمت چپم را میفشارد. درونم، شوقِ هفت رنگی نیرو میگیرد. شوقی به زیبایی و شکوه رنگین کمان! چقدر امروز را دوست دارم! کاش فردا هم باران ببارد! کاش!

   سه شنبه 21 فروردین 13974 نظر »

 

نوروز در ایران، شروع دوباره و سرآغاز زیستن و تولد است. زمانی که صفحه ی نخست تقویم شمسی ورق میخورد و فروردین چشم میگشاید؛ رخش سبز پوش طبیعت در دشتها،جنگل ها ، پیاده روها و کوچه های شهر و روستای  ایران زمین شروع به تاخت میکند و نژاد آریایی از دو گیاه مشی و مشیانه آفریده میشود.در آستانه ی بهار،مردم به تکاپوی رشد و تحول می افتند و در کنار سفره ی هفت سین، خوشی ها و ناخوشیهایشان را چون اموال منقول به دست قضا و قدر ایزد منان میسپارند.ذکر یا مُقَلب القُلوب میگیرند و کمر همت را میبندند تا روز شمار خورشیدی را با سربلندی به شب برسانند.

هر چند در طول تاریخ چند هزار ساله،نطفه ی ضحاک صفتان روی خاک این سرزمین پاشیده شد و گیاهان سمّی آدم خوار بیشماری رویید؛ولی این رشد قارچ گونه هیچگاه نتوانست جلوی رشد صنوبرها و سروها و آلاله های وطنی را بگیرد؛زیرا مردم ایران خود از تبار گیاهان و سبزینه ها و شقایق های حیات بخشند .شقایق هایی که سرود زندگی سرمیدهند و با خون آبیاری میشوند؛تا در رنج ها و مصیبتها همواره دوام بیاورند. ریشه ی مردم ایران، باره ها در آتش خشم نمرودیان سوخت و باز ققنوس وار از دل خاکستر سر بر آورد و با تمسک به آیین ابراهیمی تبر به دوش کشید و بُت خیانتگر را شکست و دوباره در نوروز با امید و توکل شکوفه زد.

نوروز این روزها،نوروز این ماه ها و سالهای پیش رو نیز،این را میطلبد تا بار دیگر مردم در کلاس تلاش و پشتکار فعل توانستن را صرف کنند و پاشنه ها ی خواستن را بالا بکشند.دست حمایتشان را تکیه گاه جوانه های وطنی کنند.جوانه های وطنی ،اگر با دستان پشتیبان و حامی با اراده ایی آبیاری شوند از دل سنگِ سختی ها و کمبودها ، سر بر می آورند و ثمره میدهند؛ریشه هایشان از این خاک تغذیه میشود و اجازه ی رشد به گیاهان آدم خوار دژخیم را نمیدهد.ایران را سرسبزی یکپارچه ایی فرا میگیرد و ثمره ی جوانه های وطنی بر سر سفره هر ایرانی تناول میشود.


موضوعات: روزانه نوشت
   چهارشنبه 15 فروردین 13978 نظر »

وارد میزکارم شدم ؛دیدم چهار،پنج نفری آن لاین هستن.با اجازتون میرم روسری سرم میکنم و لباس نو میپوشم میام…

 

پیشاپیش عیدتون مبارک:)


موضوعات: روزانه نوشت
   سه شنبه 29 اسفند 13962 نظر »

 

در سال روز مرگ فروغ فرخ زاد عزیز ، تصویری از صحنه ی مرگ شاعر «پری کوچک غمگین» به دستم رسید.تصویر چنان صحنه سازی بکری داشت که ناخودآگاه تمام اشعاری که از فروغ بلد بودم؛مثل تگرگ بر سرم بارید و شعر «بعدها»ی فروغ روی زبانم گُل کرد«مرگ من روزی فرا خواهد رسید/ در بهاری روشن از امواج نور/در زمستانی غبار آلود و دور/ یا خزانی خالی از فریاد و شور/مرگ من روزی فراخواهد رسید/ روزی از این تلخ و شیرین روز ها/ روز پوچی همچو روزان دگر….». این تصویر توی ذهنم هک شد و از صمیم قلب به عکاس حرفه ایش احسنت گفتم و از آن گذشتم…امروز دوستی کتابی را به من معرفی کرد تحت عنوان«فمنسیم های مقدس»که در این کتاب از فروغ فرخزاد هم یاد شده است.نمیدانم چه شد که ناخودآگاه یاد آن عکس که صحنه ی مرگ فروغ را به تصویر کشیده بود افتادم !؟ پیش خودم گفتم :«نه این جوری نمیشه!!»و حسابی کُنجم،کاو شد تا ببینم عکاس آن چه کسی بوده است؟؟… بله و چنین شد که افتادم وسط پروژه ی عکاسی«به روایت یک شاهد عینی» خانم آزاده اخلاقی.در این پروژه عکاسی که یکی از بزرگترین پرژه های عکاسی ایران است؛صحنه ی مرگ هفده شخصیت برجسته ی تاریخ ایران از جمله آیت الله طالقانی،دکتر مصدق،فروغ فرخزاد،دکتر علی شریعتی،صمد بهرنگی ،شهید باکری و چند تن دیگر با طراحی لباس و گریم در فریم های مختلف و سینمایی به تصویر کشیده شده است.اگر تا کنون این هفده تصویر را ندیده اید؛میتوانید به اینجا  بروید و از هنرنمایی خانم آزاده اخلاقی و گروه حرفه ای شان لذت ببرید!!

   جمعه 25 اسفند 1396نظر دهید »

1 ... 6 7 8 ...9 ... 11 ...13 ...14 15 16 ... 35