« فیلم سینمایی خطای ستارگان بخت ما _The Fault in Our Stars | ۲ دقیقه در مترو » |
روی پنجه ی پا بلند میشوم. سرم را از لبه ی بالکن جلوتر میبرم. سنگفرش پیاده رو،گُله به گُله نمناک است.قطرات برّاق،از روی گلبرگهای همیشه بهارِ کنارِ پیاده رو سُر میخورند و توی گِلهای باغچه فرو میروند.نَفَسِ جانانه ای چاق میکنم و با صدایی که خودم بشنوم ؛ میگویم:«به به عجب هوایی! عقل آدم شکوفه میزنه!»
نگاهم، با پای برهنه ، میدود لای خامه های پشمکی آسمان . اشعه های درخشانِ خورشیدِ بالای سرم ، هنوز آنقدرها قدرت دارند که از حاشیه ی ابرها هم ، به سمت چشمهایم هجوم آورند و با نوک پیکانهای سوزنیشان ، پلکهایم را محکم به هم بدوزند. با پلکهای دوخته ، قاطی دایره های رنگی میشوم و دست راستم ، بازوی سمت چپم را میفشارد. درونم، شوقِ هفت رنگی نیرو میگیرد. شوقی به زیبایی و شکوه رنگین کمان! چقدر امروز را دوست دارم! کاش فردا هم باران ببارد! کاش!
سلام احسنت
فرم در حال بارگذاری ...