« از خیال که حرف میزنیم از چه حرف میزنیمالَّذی ایی که بی صِله ماند »

 

از لای انگشتهایم،جمله های تبریک و شادباش و کجایی گل نرگس،بیرون میریخت و روی کاغذ مینشست.این من بودم که داشتم پیام تولدت مبارک مهدی جان مینوشتم و با چنگ و دندان، ابیات و روایات امام زمانی را میکاویدم.وسط این صحبتها، روایتی خواندم به این مضمون که منتظر و دیندار واقعی در روزگار آخرالزمان شبیه به کسی ست که گُلِ آتش در دست دارد یا بوته ی خاری را با دست برهنه از زمین میکَند.

به دستهایم نگاهی انداختم و گفتم:«جای سوختگیتان کجاست؟! چه زود اثر زخمها و پینه هایتان خوب شده!! » حقیقت درونم،روبرویم ایستاده بود و زیر چشمی نگاهم میکرد.لال شوم اگر دروغ بگویم! به وضوح میتوانستم شماتتی که از چشمهایش میبارد را بخوانم«تو منتظر واقعی هستی؟! غفلت کردی و نشانه های انتظارت را لای صفحه های کتابها و دانسته هایت جاگذاشتی.»

مسلما مصداق عملیِ این روایت من نیستم..

 

 


موضوعات: روزانه نوشت
   چهارشنبه 12 اردیبهشت 1397
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: خادم المهدی [عضو] 
5 stars

چند وقت پیش، در وبلاگ یکی از دوستای عزیزمان درباره ی نشانه های آخر زمان مطلبی خواندم که مضمونش این بود که مردم در این دوره مورد ابتلا و آزمایشات قرار میگیرند، ته دلم خالی شد، خالی شد که نتونم از پس آزمایش خدا سربلند بیرون بیام

1397/02/16 @ 09:36
پاسخ از: صهباء [عضو] 

باید امیدوار بود:)
ان شاالله ماهم ملحق میشیم به سربلند شده ها

1397/02/17 @ 22:32


فرم در حال بارگذاری ...