« گردش در ایساتیس۲ریحانه کِشی »

 

دهانت را می بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم

دل ات را می بویند

روزگار غریبی ست نازنین

و عشق را

کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند .

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر فروزان می دارند

به اندیشیدن خطر مکن

روزگار غریبی ست نازنین

آن که بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است .

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر

با کنده وساتوری خون آلود

روزگار غریبی ست، نازنین

و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند

و ترانه ها را بر دهان .

شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی ست، نازنین

ابلیس پیروزْ مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.

 

+وقتی شاملو میخوانم؛ حس میکنم او روی بلندترین صخره ی هستی ایستاده است و حال دنیایِ ما را توصیف میکند.تو جسورترین شاعری هستی که سراغ دارم؛ مَردِ واژه ها !!

   سه شنبه 19 تیر 1397


فرم در حال بارگذاری ...