« عقیله عالمدست از طلب ندارم »

 

​تا می توانست درد و دل کرد ؛ بعد آهی کشید و زانوهایش را در بغل گرفت وسرش را به آن قسمت دیوار که ورم کرده و ترک برداشته بود تکیه داد و گفت:"میدونی چیه؟”
رفیقش گفت :"چیه؟”
-"همیشه توی زندگی ،حسرت داشتن یه برادر بزرگتر منو دق داده”
رفیقش لبخند لاغری زد و گفت:"میدونی چیه؟”
-چیه؟
-"تو هر وقت این حرفو زدی بعدش پای حضرت علی اکبر و خواهرش سکینه رو کشیدی وسط"!
بعد آرام،آرام شروع کرد به خواندن:

“بی امان دور خدا مرد جوان میچرخید
زیر پایش همه ی کَ. و.ن و مکان میچرخید

بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد

آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت: لا حول و لا قوة إلّا بالله !

هر دو با هم تکرار کردند :"لا حول ولا قوه الّا بالله ” روضه ی دونفره خوبی شده بود .حال خوشی پیدا کرده بودند باهمدیگر ادامه دادند:

“مست از کام پدر، زاده ی لیلا، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون

آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است

رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی”

خوانند و خوانند و خوانند و حسرت نداشتن برادر بزگتر را از چشمانشان سرازیر کردند.

 


موضوعات: روزانه نوشت
   جمعه 7 مهر 1396


فرم در حال بارگذاری ...