امشب به مهمانی مهمی دعوت شده ام.

میزبان،از خوانندگان قدیمی این وبلاگ است.

کامنتهایش، زیر پست هایی بود که بنا به دلایلی حذف شد.

ولی آدمها حذف شدنی نیستند.

آدمها فقط به هم میرسند.

چه قانون آرامش بخشی!

 

+خدا! لطفا محکم تر از قبل بغلم کن. به من بگو ؛ تا تو را دارم غمم نباشد.

کلیدواژه ها: دلتنگی

موضوعات: کوتاه نوشت
   سه شنبه 13 شهریور 13971 نظر »

منتظر زمین خوردن کسی نباش.

چون زودتر از این که فکرش را بکنی؛

ملتمسانه، دست هایت را دراز کرده ای که از زمین بلندت کنند…


موضوعات: کوتاه نوشت
   یکشنبه 4 شهریور 13973 نظر »

«آخه یه آدم، این همه خنزر پنزر دست و پاگیر میخواد چیکار؟!»

زیر لب غُر میزنم و میروم سراغ چیدن طبقه ی سوم ویترین.

+پایان.

   جمعه 19 مرداد 13972 نظر »

امروز نگران رفتن آفتاب بودم!

مثلِ وقتهایی که نمازِ ظهرم را سر وقت نمیخوانم بعد تنگ غروب یادم میاید و هول برم میدارد که «وای،آفتاب نره!»…

دلم تنگ میشود برای این نارنجیِ داغ که از رویِ  سرِ گُل ها میپرد رویِ آجرهایِ دیوارِ بالکن و یواش یواش، کوچک و کوچکتر میشود.

دلم تنگ میشود برای آفتابِ این بالکن!

   چهارشنبه 10 مرداد 1397نظر دهید »

فلکه را که دور میزند؛خیابان را که رد میکند؛از جلوی فضای سبز که میگذرد؛ به ایستگاه اتوبوس که میرسد؛میگوید:«کم کم باید با اینجاها خداحافظی کنی»!

پیشانی ام، ناخودآگاه میچسبد به شیشه ی ماشین. یک لحظه چشم هام باز و بسته میشوند.گوشه به گوشه ی این محله خودم را میبینم.در حال رفتن به ورزشگاه،درحال تاکسی گرفتن،در حال رساندن دخترک به مدرسه، در حال برگشتن از فـــ…

میزند سر شانه ام و میگوید:«ساکتی چرا؟! خیلی زود گذشت؛ نه؟»

   دوشنبه 8 مرداد 13972 نظر »

1 2 4 5 ...6 ...7 8 9 10 11 12 ... 15