« ای یگانه ترین وجودای کمالِ شمس ! »

از صبحِ کله ی سحر برای دیدن کوه خاکستری که از آن پشت مُشت ها پیدا بود؛ پَس میخوردند.

فرقی نمیکرد؛چله ی زمستان است یا خرما پزان تابستان.فرقی نمیکرد هوا سوز و سرما دارد  یا آفتابِ دراز گُل های قالی را میپوساند.

باید کنار میرفتند این پرده ها.باید مانع دید نمیشدند.

   پنجشنبه 4 مرداد 1397


فرم در حال بارگذاری ...