« فراخوان جشنواره ی گل لاله عباسی در اصفهانیادداشت های سرپاییِ اسباب کشی 7 »

فلکه را که دور میزند؛خیابان را که رد میکند؛از جلوی فضای سبز که میگذرد؛ به ایستگاه اتوبوس که میرسد؛میگوید:«کم کم باید با اینجاها خداحافظی کنی»!

پیشانی ام، ناخودآگاه میچسبد به شیشه ی ماشین. یک لحظه چشم هام باز و بسته میشوند.گوشه به گوشه ی این محله خودم را میبینم.در حال رفتن به ورزشگاه،درحال تاکسی گرفتن،در حال رساندن دخترک به مدرسه، در حال برگشتن از فـــ…

میزند سر شانه ام و میگوید:«ساکتی چرا؟! خیلی زود گذشت؛ نه؟»

   دوشنبه 8 مرداد 1397
نظر از: . . . ماریا . . . [عضو] 

امان از چشم گذاشتن و برداشتن ها…

1397/05/10 @ 21:41
پاسخ از: صهباء [عضو] 

مثل برق…

1397/05/11 @ 18:54


فرم در حال بارگذاری ...