
برای فردا،
یک دنیا کودکی می خواهم
و
یک بارانِ جوانمَرد
و
یک رنگین کمان،رنگ
و
یک ستاره ی دنباله دار،
برای بقیه ی آرزو هامــ…
2 نظر » 
بدترین حالت ممکن برای یه دوست، این که ،
نصفه ی گاز زده ی سیب رو بهت تعارف کنه.
+قبلا شعری خونده بودم که چنین مضمونی داشت.حالا باید دید درسته گفته یا نه!!
3 نظر » 
سینی کوچک را با لیوانِ شیر، کنارِ دستش میگذارم.می ایستم به تماشای هنرنماییِ دلبرانه اش.قلموی نقاشی را رویِ سینیِ نقره ای میخواباند.قلمو،می غلتد و کفِ سینی، سبز آبی میشود.جای انگشتهای رنگی اش هم روی بدنه ی شیشه ای لیوان میماند.رنگهای ویترای،فرشته ی آرزوها هستند که با سرپنجه های باریکِ دخترک آمیخته میشوند و لحظه های خوش می آفرینند.لحظه هایی که دخترک را در حال نقاشی میبینم؛ باید کُندتر بگذرند . تا من بتوانم با دعایِ مادرانه دلم را قرص تر و محکم تر کنم…
تو! استمرار و تداوم را پشتوانه ی تلاش و همت اش کن. تو! پناه دستهای کوچک و خلاق اش باش. تو! به زندگی اش رنگ بپاش.رنگ های شاد.رنگ های خوشحال کننده. همانطور که دخترک به زندگی من رنگ میپاشد.رنگ های شاد و خوشحال کننده.
نظر دهید » 
فرصت آزمون و خطا را از خودت نگیر؛
و گرنه منزوی میشوی.
انزوا ،لباس خلاقیت را می پوساند…
نظر دهید »