از صبحِ کله ی سحر برای دیدن کوه خاکستری که از آن پشت مُشت ها پیدا بود؛ پَس میخوردند. فرقی نمیکرد؛چله ی زمستان است یا خرما پزان تابستان.فرقی نمیکرد هوا سوز و سرما دارد یا آفتابِ دراز گُل های قالی را میپوساند. باید کنار میرفتند این پرده ها.باید مانع دید…
بیشتر »