گفت:«وصفم میکنی؟»
گفتم:«حرف بزن!! پژواکِ صدایت، خلوتمان را مستانه تر میکند!»
سپس به انتظار جازِ کلامش نشستم در سکوت.
دانه ی آرزوهایم را کاشتم.
به ذوق تو آبیاریش کردم.
وقت چیدن محصول رسیده!
نمیخواهی بیایی؟!
اونی که برای سربلند بیرون اومدن از ایام پر التهاب امتحانات، آش نذری پخته؛ منم ، من!!
دوستان عزیز امتحان دار!! بیاین یه کاسه آش بخورین و برین بچسبین به درسُ مشقتون.
+به دلیل گرفتگی شدید تارهای صوتی از سِروِ سرکه،کشک و پیاز داغ معذورم.
یا مُنشئَ السَّحاب الثِّقال
ای تو که ایجاد کننده ی ابرهای باران زایی! ما تُهیدستان شهرِ عقیمِ بی بارانیم! کاسه ی دستهای ما را پر از باران کن؛شهرمان را پر از نوزادِ ابرِ باردار!