روزهای بلند قدِ بهار، بهترین فرصت را به تو میدهد که غروب نشده،تمام کج خلقی های سرِ صبح را به دست فراموشی بسپاری. روزهای بلند قدِ بهار،بهترین فرصت را به تو میدهد که وقتی آفتاب به کمر ظهر پیچید.دستهایت را فرو کنی توی حوضِ نقاشی. با لاجوردی ها و شرابی… بیشتر »
یاد گرفته ام از کنار اموری که نقش منجی را در زندگی ام دارند،ساده نگذرم.مثلا از کنار «پیاده روی»هایم.شاید در نگاه اول«پیاده روی» خیلی جزئی و پیش پا افتاده به چشم بیاید.ولی همین کمترین،گاهی روحم را نجات میدهد.میدانی؟ به نظر من «پیاده روی» رسالت دارد.بیشتر… بیشتر »
کاش میتوانستم آنقدر دور شوم که بعضی چیزها را نبینم.که بعضی چیزها را نشنوم. +قرآن میخوانید و از طولانی شدن بیماری کسی خوشحالید!؟روزه میگیرید و با زبان روزه از حجاب کسی بدگویی میکنید!؟مگر هنوز گرسنه اید که به «افطار چی بخوریم؟» هم فکر میکنید!؟ بیشتر »
پارسال،پنجم عید.حول و حوش ساعت یازده دوازده شب.وقتی از دید و بازدید برمیگشتیم.توی خیابان فردوسی،یکدفعه دخترم با هیجان انگشت اشاره اش را زد به شیشه ی ماشین و گفت:«شاهین،شاهین!! یه شاهین دیدم!! بابا تو رو خدا وایسا»!! همسرم،ناباورانه،برای اینکه پی دلِ… بیشتر »
برای سارا عابدی مستند ساز هفت ساله ی ایرانی سلام سارای عزیز.فیلم مستند «زندگی خصوصی سارا» را دیدم و به اندازه ی هشتاد میلیون تا از آن خوشم آمد.چقدر ساده و دوست داشتنی برایمان از دغدغه هایت حرف زدی! عزیزم،کودکانه و خلاق به کارت ادامه بده. تا میتوانی تلاش… بیشتر »
سه تا قطره،فقط سه تا قطره باران روی بالهایش چکید و کف حیاط وارونه شد.به قول اصفهانیها«دَمَرو شد».همان بارانی که از پاییز تا حالا برای آمدنش لحظه شماری کرده ایم و دست و پا زده ایم.همان باران، زنبورک را به دست و پا انداخت.داشت جان میداد زبان بسته! فوری… بیشتر »
باشد رفیق.هر طور که دلت میخواهد جمع و منها کن.تو هم ریاضی خوانده ای؟! دیدم چه خوب حسابگری کرده بودی!! راستی،یادت نرود «ب.م.م» و «ک.م.م» رابطه مان را هم بگیر.من به این حساب و کتابها عادت دارم.این بارِ اول نیست که پیشکش هایم را دندان میشمارند.برو خوش… بیشتر »
این روزها موقع پخش اخبار سراسری تلویزیون را خاموش میکنیم و میگوییم:«خدا بزرگه».نه این که فکر کنید نفسمان از جای گرم بلند میشود؛نه.هنوز به این امید زنده ایم که«تا همدیگر را داریم غم نداریم». بیشتر »
هوس،خیال و تدبیر در شعر سیّال «نظامی»،جسارت را مانند پیچکی شاداب از دیوار قلب مخاطب بالا می آورد و تسلط انکار نکردنی «نظامی» را بر واژه واژه ی شعر فارسی به رُخ میکشد.بی اغراق «نظامی» ،یکی از خدایان زبان و ادبیات فارسی ست.دستاویز خواننده در شعر«نظامی» نه… بیشتر »
از لای انگشتهایم،جمله های تبریک و شادباش و کجایی گل نرگس،بیرون میریخت و روی کاغذ مینشست.این من بودم که داشتم پیام تولدت مبارک مهدی جان مینوشتم و با چنگ و دندان، ابیات و روایات امام زمانی را میکاویدم.وسط این صحبتها، روایتی خواندم به این مضمون که منتظر… بیشتر »
مَثَل کسی که خانواده دارد؛مَثَل همان «الذی» ایی است که پشت بندش «صِله» دارد.این جمله از ذهنم رد شد.نشستم روی نیمکت چوبی، زیر سایه درخت توت،ابتدای خیابان خادمی و جمله را توی یادداشتهای تلفن همراهم تایپ کردم.دوباره رفتم سر خط و عبارت را مرور کردم.دلم… بیشتر »