حالا که روبروی آتش ایستاده ای و شراره هایش در نی نی چشم هایت میرقصند؛من هم  دوست دارم زردی ام را بدهم به آتش و سرخی او را بگیرم تا مثل چشمهای تو تَب کنم.

کلیدواژه ها: چهارشنبه سوری
   چهارشنبه 23 اسفند 1396نظر دهید »

شما هر وقت تنهایی به روحتان سوهان میکشد چه میکنید؟ دراز کش روی تخت میخوابید و افق دیدتان میشود سقف اتاق!؟ لاله ی گوشتان را میفشارید و چهار دست و پا خودتان را  پرت میکنید وسط ماجرای یک کتاب!؟ به سبک محسن چاوشی«تنهایی»را میخوانید و به اینجای ترانه که میرسید:«خیلی دلم گرفته از خیلیا!»هق و هق میزنید زیر گریه!؟ من همه ی این راه ها را امتحان کرده ام ولی باید اعتراف کنم ؛ هیچ کدامشان بهتر از اینکه خودم را با سوزن و نخ بدوزم به آشپزخانه و غذاهای متنوع بپزم ؛ از دست تنهایی درم نیاورده است …میپرسید چطوری؟! عرض میکنم…اولش من تنهای تنها هستم.دومش میروم داخل آشپزخانه و شروع میکنم به غذا پختن.سومش بوی انواع دلمه توی خانه میپیچد. چهارمش جناب همسر می آید و پنجمش دخترم .آنوقت میشویم  من،دلمه، جناب همسر و دخترم . دونفری روبان قرمز افتتاحیه ی مرحله ی ششم را با قیچی میچینند ؛ وارد آشپزخانه میشوند و مثل گنجشک گرسنه ای که دنبال قوت روزانه اش میگردد؛دور و بر قابلمه ی دلمه میپلکند و هر چند دقیقه یکبار با رعایت حق تقدم وحفظ فاصله ی طولی و عرضی از بخار غذا و اجاق گاز در قابلمه را بر میدارند؛ عمیق نفس میکشند و میگویند:«به به عجب بو و برنگی!همه ی اینا رو تنهایی بخوریم؟! بهتر نیست تلفن بزنیم فُلانی و بَهمانی و بیساری هم بیان؟ آخه دورهمی بهتر میچسبه!».تا کاسه کوزه ی سفره چیده و دلمه ها مهیای جا گرفتن در معده شوند؛ مرحله ی هفتم کلید میخورد و فلانی و بهمانی و بیساری هم دور سفره ی غذا مینشینند. وقتی زنگ بسم الله غذا خوردن زده میشود؛نگاهی به داخل و اطراف سفره می اندازم؛ حالا شده ایم  من ،دلمه،جناب همسر،دخترم،فُلانی،بَهمانی و بیساری. از گوشه ی اتاق هم صدای آه و ناله ی غول تنهایی به گوش میرسد و این بدین معناست که من به مرحله ی پایانی رسیده ام  و شاخ غول تنهایی را شکسته ام ! به همین راحتی! و به همین خوشمزگی!

 

 

+منظور از فلانی ،بهمانی و بیساری که در متن از ذکر نامشان خودداری شد؛همان «خیلی دلم گرفته از خیلیا»ی ترانه ی تنهایی محسن چاوشی بود. +تا آنجایی که در توانتان هست؛ سعی کنید دلتان از دست کسی نگیرد و گرنه غول تنهایی به جانتان می افتد !! از من گفتن…

   چهارشنبه 23 اسفند 13966 نظر »

 

(به بهانه ی نزدیک شدن به سالروز بزرگداشت پروین اعتصامی)

 

نوع نگاه در شعر رخشنده(پروین)اعتصامی از معدود زاویه دیدهایست که رویاهای معصومانه را بارور میکند و مسیری مملو از خیال پردازی های حکیمانه، شیرین و بی تکلف را پیش روی خواننده قرار میدهد.فوران آرایه ی جان بخشی به اشیاء (تشخیص) در بیت بیت اشعار پروین،همیشه من را مانند کودکی که محو تماشای کارتون مورد علاقه اش شده؛مسخ خود کرده است! به گونه ای که به طور خودکار گوشهایم نسبت به صدای اطراف فیلتر میشود و به جز گفتگوی دیگ،سیر،پیاز،ماش،عدس،سوزن ، پارچه و اشیایی که در شعر پروین ایفای نقش میکنند؛صدای دیگری نمیشنوم .مرور اشعار پروین برای من،مثل جویدن آدامسی اسرار آمیز است؛زیرا لحظه به لحظه مزه ی متفاوتی را داخل دهانم ایجاد میکند؛بدون آنکه از خواندن و تکرار مداومش دل زده شوم و به ناچار مثل آدامس های بی کیفیت و معمولی ،تُفَ ش کنم گوشه ی باغچه و بروم به بقیه ی کارهایم برسم.شعر پروین خود زندگی ایست.روزمرگی های مشترک و همگانی بین انسان ها که از حقایق ملموس و نزدیک به ذهنی، پرده برداری میکند و شاعر با استعداد ،خوش ذوق و خَلّاقَ ش را مورد تحسین و تمجید قرار میدهد.هر چند در حاشیه ی برخی از اشعار او نقدهای غیر منصفانه ای آورده شده و عده ای هم بر این باورند که برخی از اشعار پروین توسط برادرش دستخوش حذف و تحریف گردیده؛اما به هیچ وجه نمی توان منکر استقلال اندیشه ی پروین بود و نمونه ای از هوچی گری یا چاپلوسی را برای دست یافتن به آب و نان ،در آثارش یافت.آنچه که مسلم است این است که پروین با تکیه بر استعداد و ظرفیت های قابل خود به چنین شکوهی در شعر و ادبیات فارسی رسیده است ؛جایگاهی که او را درون قلب  مردم جای میدهد و هر انسان منصفی را وادار میکند به احترام او،تمام قد بایستد و برای شادی روحش فاتحه بخواند.کار دیگری که از دستمان برنمی آید!

   دوشنبه 21 اسفند 13961 نظر »

 

به نظر شما ، به دوستی که میگوید:«من متخصص گندوندن گلها هستم »!!  میشود ایمان داشت؟!

… خب، ایمان آوردن شاید زیاده خواهی باشد.بگذارید سوالم را طور دیگری مطرح کنم؛

به نظر شما میشود چنین دوستی را دوست داشت؟!

… بله؟ خیر؟ دوست رفته گل بچینه؟…


موضوعات: روزانه نوشت
   یکشنبه 20 اسفند 1396نظر دهید »

 

میدانید؟!من هر وقت پلکهایم را روی هم میگذارم و به مادرم فکر میکنم؛ته چشمهایم او را با چادر نماز گل گلی زمینه سفید،وسط سجاده ی مخملی یاسی میبینم که مفاتیح جیبی با جلد گالینگور سرمه ای و طلا کوب شده ای را توی دستهایش گرفته و دعای توسل میخواند.هنوز که هنوز است؛ بوی آیت الکرسی مادر از لای لقمه ی نان و پنیر زنگ تفریح های مدرسه به مشامم میرسد و به تقلید از او کنار دفتر مشق دخترم را با دو تا خط قرمز،خط کشی میکنم…

کلیدواژه ها: روز مادر
   پنجشنبه 17 اسفند 1396نظر دهید »

1 ... 7 8 9 ...10 ... 12 ...14 ...15 16 17 ... 35