از جمله کارهای خارق العاده ی خانم پاییز،
بافتن ابرهایِ خاکستریِ پشمی بود.
تشنه ام.
تشنه ی آغوشت.
رود خانه ی با سخاوتِ دستهایت را به سویم جاری کن.
مرا سیراب کن.
.
.
.
سبز کن.
دیشب،حوالی ساعت دو از خواب پریدم.با دلهره.مثل کسی که اضطراب شب امتحان دارد.از روی تخت بلند شدم.دست و صورتم را شستم.نشستم به درس خواندن. ناغافل. اولِ سالی!!
به من بی نوا دعا کنید تا خدا شفایم دهد.