یکی از کلاسای درسی مونه که اگه کسی واردش بشه ؛ فکر میکنه جلسه ختم صلواته!
امروز به بغل دستیم گفتم “من که فکر نکنم این کتابای قطور و این دفتر سیمیا و این مداد و خودکارا دردی اَزَمون دوا کنن !!
بازم خدا کنه این صلواتا یه جاهایی به دادمون برسن.”

“لال از دنیا نری، بلند صلوات ختم کُن”

عنوان پیشنهاد ریحانه

 

   سه شنبه 11 مهر 13964 نظر »

 

هیچ زاویه دیدی از نظرم مخفی نماند . به نظرم همه جا را خوب پاییده و فضاهای کم نظیری را برای عکاسی کشف کرده بودم.
کبوترهایِ پاپریِ رویِ پرچین که با دیدن جمعیت نمازگزاران ، از بق بقو افتاده بودند .سقفهای گنبدی شکل با کچ کاریهای ورم کرده و قدمت چندین ساله.حوض کاشی کاری شده پر از ماهی قرمز وسط حیاط مسجد ، که از شب عید تا به حال از منقار کلاغ های گرسنه قِسِر در رفته بودند. گلدانهای کاکتوسِ کنار شبستان ، که حسابی گوشتی بودند و خارهایشان چشم در بیار…
باخود فکر کردم بهتر است از همین کاکتوس ها شروع کنم.
لنز دوربین را تنظیم کردم ،کمی جا به جا شدم ،میزان نور و زاویه تابش خورشید را سنجیدم ؛ همه چیز برای گرفتن یک عکس ناب مهیا بود ؛که یک دفعه صدای افتادن چیزی یا کسی را از پشت سرم شنیدم ،بی توجه بدون این که رو برگردانم ودلیل صدا را بفهمم ، گفتم:"چیزی نیست ،بزرگ میشه یادِش میره! و بعد چیریک ،چیریک ،چیریک ، سه عکس پی در پی از کاکتوس ها .
دوربین را پایین آوردم:"خوب حالا نوبتی هم باشد ،نوبت این بق بقو هاست".
سرم را گرداندم ; تا پایِ پرچین های حیاط مسجد بروم و یکی دو عکس هم از کبوترهای پاپَری بگیرم ؛ که متوجه نگاههایِ چپ،چپ و سرزنش آمیز اطرافیان شدم.
دست و پایم را جمع و جور کردم این نگاههای خیره و سنگین را تاب نمی آوردم.
با خود گفتم:"; این نگاه های اخمو و کج و کوله از کجا آب میخوره!؟
برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم.
پیرمرد با ابّهّت ; ولی به زحمت خود را از روی زمین کند. پاچه ی شلوارش را تکان داد .آرنج دستش را مالید. گفت:” نگران نباشید، چیزی نشده!. بعد راهش را گرفت و از در مسجد بیرون رفت . پسر بچه پنج ساله انگشتش را به دهان گرفت و گفت:"مامانی نیگا داره اِز پاش خون میاد!”
مَنَم_مُردَم

   دوشنبه 10 مهر 13963 نظر »

 

​آخرین نامه‌ی امام حسین(ع) از کربلا برای برادرش، محمد حنفیه: «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیم امّا بَعد: فَکانَّ الدُّنیا لَمْ تَکُنْ وَ کانَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلام؛ به نام خدای بخشنده مهربان، امّا بعد، پس گویا دنیایی نبوده و گویا آخرت همیشه بوده .

 

 کامل‌الزیارات، ص 76، باب 23، شماره 15.


موضوعات: کوتاه نوشت
   دوشنبه 10 مهر 13962 نظر »

 

پایش را که داخل شبستان مسجد گذاشت ، بوی شمع نیمه سوخته شامه حساسش را تحریک کرد و کودکِ درونِ همیشه فعالش را هوشیارتر.دوست داشت به بچه های شمع به دست بگوید:«شمعِ اضافی دارید،یکی هم برای من روشن کنید؟» ؛ چقدر چهره بعضی از این جماعت شمع بدست آشنا به نظرش میآمد ! کورمال ،کورمال با توسل به نور شمع های روشن و با توجه به فرامین فرشته نگهبانِ شانه راست [که مدام تذکر میداد:«مواظب پای عزاداران حسینی باش» ] از لابه لای جمعیت که مثل آجرهای ساختمان محکم به هم چسبیده بودند ؛ عبور کرد ودر یک کُنج خلوت [که در این تاریکی وازدحام ، غنیمتی در بیابان بود ]خود را جای داد و نشست.

*****

حاج محمود(مداح هیئت)، دمِ سینه سنگین گرفته است با یکی از شاهکار های مرحوم غروی اصفهانی:

تشنه لبا به آب مهر تو سرشته شد گِلم

چون بکنم دل از تو و چون زتو مِهر بُگسلم

گرچه بلای دوست را از سر شوق حاملم

بار فراق دوستان بسکه نشسته بردلم

میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم

وهمه حاضرین از مرد و زن در جواب میگویند:«میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم».

صدای منظم دستها که به روی سینه ها، میخورد بند دلش را پاره میکند و در این شام غریبان وتاریکیِ شبستانِ مسجد ،دلش به عزا خانه ای تبدیل میشود که اگر آب همه دریاهای زمین را برایش بیاورند نمیتواند ، سوز حاصل شده را التیام بخشد. باصدایِ “دَم کِش ِهیئت"که میگوید:«مظلوم،حسین-شهید،حسین-یاابِالفضل،یااباِلفضل-یازهرا،یازهرا-یاالله،یاالله-بِده حوائجِ همه را –الهی اُمید، نزِن» همه گوش ها ذوق زده میشود و چراغها درجا روشن .

*****

چهره این پسر بچه که شمع آب شده خود را به نظاره نشسته است انگار خود ِخود ِ هاشم است! ؛این دختر بچه لپ قرمز ، سیبی است که با کودکی فاطمه دونیم شده است! ؛ آن یکی که روی زانوی ناهید خانم نشسته است کپی برابر با اصل نسرین است ، واین یکی که از وقتی اینجا نشست ،غُرغُر کرد و امان مادرش را برید ؛ بدون شک پسر روح الله است. چقدر دلش لک زده بود برای هم صحبتی با آدم های مطمئن ،چقدر دلش لک زده بود برای همبازی های مطمئن دوران کودکی و در این عزاخانه حسینی نقل او شده بود –آب در کوزه و ما تشنه لبان گرد جهان میگردیم- . و چه زیبا گرد هم جمع شده بودند بهترین دوستان ،مثل (حَسُنَ اولئِکَ رفیقا) در این کنگره شام غریبان حسینی.

“این پست مجدد در صهباء بارگذاری شد”


موضوعات: روزانه نوشت
   یکشنبه 9 مهر 1396نظر دهید »

 

حرفهایی هست که نه آدمِ گفتنش هستم ؛ نه آدمِ نوشتنش؛ فقط واژها را پشت سرِ هم قطار میکنم.ذکرِ مصیبتش با دل شکستگان.

_وداع خواهر.

_پیراهن سفید عربی.

_وصیت مادر.

_بوسیدن زیر گلوی برادر.

_مهلاً مهلا یا ابن زهرا.

_امان از دل زینب.

   شنبه 8 مهر 13967 نظر »

1 ... 48 49 50 ...51 ... 53 ...55 ...56 57 58 ... 65