قدحی را آب میکنم و زیر آسمان می آورم.می خواهم امشب حضرت ماه علیه السلام را در مهریه مادر ببینم.می خواهم با سر انگشتانم حضرت ماه علیه السلام راحس کنم.

کلیدواژه ها: کوتاه نوشت
   شنبه 8 مهر 1396نظر دهید »

 

کاش حداقل می دانستم این دو شبِ باقی مانده در کدام هیئت و کدام دسته ،زنجیر میزنی .

آنوقت می آمدم ملاقات .

اینطوری ،دیدارمان به قیامت نمی اُفتاد.

کلیدواژه ها: کوتاه نوشت
   شنبه 8 مهر 1396نظر دهید »

 

دردانه پیامبر که باشی.

دختر زهرا سلام الله علیها و علی علیه السلام که باشی. خواهر حسن علیه السلام و حسین علیه السلام که باشی.

نفر ششمِ پنج تن می شوی و عقیله عالم.

انوقت است با دست خدایی که در آستین داری در کربلا به پیامبری مبعوث میشوی ،پیامبری که زیبا بینی و زیبا اندیشی حول محور رسالتش طواف میکند.


موضوعات: روزانه نوشت
   شنبه 8 مهر 1396نظر دهید »

 

​تا می توانست درد و دل کرد ؛ بعد آهی کشید و زانوهایش را در بغل گرفت وسرش را به آن قسمت دیوار که ورم کرده و ترک برداشته بود تکیه داد و گفت:"میدونی چیه؟”
رفیقش گفت :"چیه؟”
-"همیشه توی زندگی ،حسرت داشتن یه برادر بزرگتر منو دق داده”
رفیقش لبخند لاغری زد و گفت:"میدونی چیه؟”
-چیه؟
-"تو هر وقت این حرفو زدی بعدش پای حضرت علی اکبر و خواهرش سکینه رو کشیدی وسط"!
بعد آرام،آرام شروع کرد به خواندن:

“بی امان دور خدا مرد جوان میچرخید
زیر پایش همه ی کَ. و.ن و مکان میچرخید

بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد

آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت: لا حول و لا قوة إلّا بالله !

هر دو با هم تکرار کردند :"لا حول ولا قوه الّا بالله ” روضه ی دونفره خوبی شده بود .حال خوشی پیدا کرده بودند باهمدیگر ادامه دادند:

“مست از کام پدر، زاده ی لیلا، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون

آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است

رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی”

خوانند و خوانند و خوانند و حسرت نداشتن برادر بزگتر را از چشمانشان سرازیر کردند.

 


موضوعات: روزانه نوشت
   جمعه 7 مهر 1396نظر دهید »

 

یه آرزویِ جدید مدام داره تویِ آدمِ درونم وُول می خوره . دُرُست نمیدونم کجاشه! توی سرشِ یا تویِ دلش؟! نمیدونم این آرزویِ ناخوانده قراره تبدیل به هدف بشه یا هوسی و زود گذره؟!

در هر صورت با آدم ِدرونم وارد مذاکره شدم و یه لیستِ عنوان بندی شده از فعالیتهایی که باید نسبت بهش وفادار باشه تا به آرزوش برسه رو گذاشتم روی میز مذاکره.

صاف جلوی چشماش.

بعدش تا امدم گوشزد کنم ،نابرده رنج ،گنج مُیَسر… خودش ،تا ته ماجرا رو خوند.

مال این حرفا نبودا ! ولی خوند!

امیدوارم همینطور که آدمِ درونِ شاعریه؛آدمِ درونِ متعهدی هم از آب در بیاد.


موضوعات: روزانه نوشت
   پنجشنبه 6 مهر 1396نظر دهید »

1 ... 49 50 51 ...52 ... 54 ...56 ...57 58 59 ... 65