*وقتی که خورشید خمیازه اش را در شهر پهن میکند*
در شهر خورشید مردم از سیاه پوشیدن بیزارند و استعمال عطر برای همه اقشار از واجبات است.
روزهای آخر هفته گلریزانی برای عشاق در شهر برپا میشود و مردم سنگفرشها را با گلهای زعفران میپوشانند و روی آنها میرقصند.
در شهر خورشید واحد شمارش پول لبخند است.لبخند در شهر به بهای هنگفت خرید و فروش میشود و بچه ها از همه ثروتمندترند چون لبخندشان معصومانه و دلرباتر است.
مردم در روزهای تابستانی با قاچ هر هندوانه ایی پریزادِ وسط هندوانه را به جمعیت شهر اضافه میکنند.
پاییز که میشود؛ آنقدر باران می آید که مردم مجبورند با قایق های شخصی به میهمانی ، سینما ،پارک و…بروند به همین دلیل ترافیک رودخانه ایی راه میافتد .
در شهر خورشید مادران برای کودکانشان چترهای چهل تکه میسازند از پوست انار ، پرتقال و کیوی .
در زمستان مردم روی دوش آدم برفی های دست ساز از داخل تونل های برفی خود را به اداره،مدرسه،بازار و دانشگاه میرسانند .
آنها در زمستان پرتوی آفتاب های ذخیره شده تابستانی را لابه لای تار و پود لباسهای پشمیشان میبافند.
در شهر خورشید بهار که میشود ستاره های آسمان می آیند روی زمین.لای شکوفه های بهار نارنج،روی موهای بلند و خرمایی پریزادهای هندوانه ایی،وسط زنجیر خلخال دخترگندم گون فیروزه پوشِ آواز خوان .
بعضی هاشان هم مینشینند روی نگین انگشتر مادر بزرگها و پدر بزرگها تا کوچکترها یادشان نرود این دستها جایگاه بوسه است.
اینها گوشه ایی از توصیفات شهر خورشید است .شهری که من شهردار آن هستم.
(از پیشنهادهای ویژه برای شهر خورشید با بوس و بغل باز استقبال میشود. در این زمینه تفکیک جنسیت لحاظ میگردد.نگران نباشید)
لحظه به لحظه مِه تازه نفس داره توی ریه های شهر دمیده میشه.
به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت نمیتونم دست بگذارم روی یه آرزوی محقق شده و بگم دیگه بعد از این هیچی نمیخوام.
الان به این فکر میکنم چی میشد اگه توی این هوا هیچهایک کردن رو کلید میزدم و به این آرزوی دیرینه جامه عمل میپوشوندم.
عضو یه گروه هیچهایکی شدم.فکر کنم برای شروع بد نباشه.اگه اتفاقات خوبی بیافته حتما یه موضوع به موضوعات صهباء اضافه میشه.
هیچهایک نوشت:یه هفته بیشتر به آغاز امتحانات نمونده.عجب دل خرمی دارم من.