اجازه بده؛
دانه ی رویاهایم را
گوشه ی قلبت بکارم.
این روزها،
قلبِ حاصل خیزِ باران خورده نایاب است.
نگاه های جسته گریخته ات به من، باعث میشود؛ اشتباهاتم را به روی خودم نیاورم. میشود دائم به من زُل بزنی؟
غرق شو صهباء !
غرق شو
غرق
غر
ق
غ
ر
ق
.
.
.
قُلُپ،قُلُپ…
فکر میکردم قرار است؛شبیه یک کُپه ی بخار از لوله ی کتریِ در حالِ جوش، بزنی بیرون.ولی حالا طلوع کرده ایی! مثل خورشید.
در اثر تابش گرمایت،جوانه نزنم و سبز نشوم؛ خیلی ست!!