« زبان و لهجه ی مادری | شادی کجایی؟ » |
چند سال پیش که به پاتوق کتاب رفته بودم ؛با اینکه مثلا از قبل با خودم قرار گذاشتم؛ فقط کتابهای مورد نظرم را بخرم؛ اما باز پنج جلد کتاب اُریگامی، چنان رودخانه ی شکلاتی طوری را در کام ضمیر ناخودآگاهم جاری کرد که نتوانستم وسوسه ی خریدم را کنترول کنم . تسلیم شدم و در برابر ،آقا ما رو هم بخرهایشان ،پا سست کردم و عاقبت هر پنج جلد کتاب را کنار دیگر کتابخانه نشینان خانه ام جا دادم. بدون این که پایِ معجزه ای در میان باشد این خواهر های پنج قلو(پنج جلد کتاب اُریگامی) به طرز شگفت انگیزی، تکه ای از خیالاتم را لای خلاقیتهای کاغذی دوران کودکی ام کشاندند. اُریگامی یکی از سرگرمیهای آن زمان من بود و با اینکه تعداد مدلهایم از تعداد انگشتهای دست بالا نمیزد؛اما پشت سر هم ردیف کردن دُرناهای کاغذی،ماهیها،کلاه ها و -پایه ثابت اُریگامیهای بچه ها -قایق و هواپیمای کاغذی ، خواسته یا ناخواسته بخشی از خاطرات خوشایند بچه گی ام را شکل میداد و غرق شدن قایق کاغذی در حوض و سقوط هواپیمای کاغذی که حامل مشق شبهایم بود در بین گلهای بنفشه ی باغچه ی خانه ی پدری، جیغ جیغ ها و خنده های از ته دل را در حافظه ی بلند مدتم ثبت میکرد؛ به طوری که آن روز در پاتوق کتاب،مرور خاطراتم، من را وادار به خرید کتابهای اُریگامی کرد.
اما چند روز پیش که دخترم به سنت کودکیهایم اقتدا کرده بود و با کاغذ های رنگی از روی کتابهای اُریگامی، قایق و هواپیمای ورژن جدید کاغذی ساخت و بعد با ذوق راهی حیاط خانه ی پدری ام شد ؛ به این فکر افتادم که سقوط هواپیمای کاغذی یا فرو رفتن قایق کاغذی توی حوض، شاید تنها برای ما خوشایند باشد و چه بسا میتواند؛ مزه ی تلخ و گسی را در ضمیر ناخودآگاه پسرکی که پدرش در سانچی بوده یا دخترکی که مادرش را در سقوط هواپیما از دست داده به جا بگذارد و سکوت حزن انگیز و قطرات اشک و بغض های فروخورده ای را به دنبال داشته باشد . چه بسیار آدمهایی هستند که، دیدن قایق کاغذی خیس شده یا هواپیمای کاغذی معلق در هوا، به جای اینکه خاطرات گوارای بچه گی شان را زنده کند؛ مقدمات تشییع جنازه ی لبخندهای شیرین کودکانه را برایشان فراهم میسازد ؛ چه رسد به این که کتاب اُریگامیِ جادوی کاغذی شادشان گرداند!
چی شد چادری شدم؟»
دیدیم شیطان صفتان، برای پاکی قلب معصوم خواهران و برادرانمان نقشه ها کشیده اند
دیدیم قبح گناه می ریزند و بی حیایی را ترویج میکنند
دیدیم به اسم آزادی جسم، انسانیت را به اسارت می کشند تا حیوان بسازند
دیدیم عمق نگاه ها را کوتاه می کنند تا بالا را از یاد همه ببرند
دیدیم عرفان کاذب را تبلیغ می کنند؛ دین بدون تکلیف را، تا به عکسی در آب از ماه محروم سازند
دیدیم چادر را نشانه گرفته اند
دریغمان آمد نگوییم از لذت بی نهایت این انتخاب خدایی
دریغمان آمد نگوییم از زیبایی بی نهایت وقار
دریغمان آمد نگوییم که یک بار امتحان کنید لذت باخدا بودن را، برای خدا انتخاب کردن را، تیر در چشم شیطان شدن را، مجاهد راه خدا بودن در جهاد اکبر را
ای کاش همه بگویند
همه ی آنها که حتی به خوب هم قناعت نکرده اند، به حداقل ها قانع نشدند،
برتر را برگزیدند
سلام خداقوت .زیباقلم زدید
چادرم حرمت دارد
من شکایت دارم…
از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی من یادگار مادرم زهراست
از آن ها که به سخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛
چـــــرا نمی فهمی؟
این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد
حـــُرمــت دارد !
—————————–
آخییی تشییع جنازه خاطرات کودکی ! اینجا را خوب اومدی .
منم چندتا از این خاطراتم به فنا رفتند و من اونا رو تشییع کردم و به خاک سپردم .
الهی هیچ بچه ای داغدار خاطراتش نشه …(خاطرات شامل همه چیز ،همه ی دارایی هاش:(…)
سلام وبلاگ زیبایی دارین لطفا به وبلاگ ما هم سربزنین واز نظرات ارزنده خودتون مارابهره مندکنید.
http://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/
احسنت
جالب بود
اما انتهای نوشته تان بسیار غم انگیز بود
احسنت
ممنون از مطلبتون
خوش حال میشم به وبلاگم سر بزنید
http://blogroga.kowsarblog.ir/
یا علی(علیه السلام)
خواهرم
لطفا به وبلاگ ما هم سربزنید
http://p-esmatie.kowsarblog.ir/
http://baha.kowsarblog.ir/
http://peykebesharat.kowsarblog.ir/
http://ramisa.kowsarblog.ir/
فرم در حال بارگذاری ...