« از خیال که حرف میزنیم از چه حرف میزنیم | الَّذی ایی که بی صِله ماند » |
از لای انگشتهایم،جمله های تبریک و شادباش و کجایی گل نرگس،بیرون میریخت و روی کاغذ مینشست.این من بودم که داشتم پیام تولدت مبارک مهدی جان مینوشتم و با چنگ و دندان، ابیات و روایات امام زمانی را میکاویدم.وسط این صحبتها، روایتی خواندم به این مضمون که منتظر و دیندار واقعی در روزگار آخرالزمان شبیه به کسی ست که گُلِ آتش در دست دارد یا بوته ی خاری را با دست برهنه از زمین میکَند.
به دستهایم نگاهی انداختم و گفتم:«جای سوختگیتان کجاست؟! چه زود اثر زخمها و پینه هایتان خوب شده!! » حقیقت درونم،روبرویم ایستاده بود و زیر چشمی نگاهم میکرد.لال شوم اگر دروغ بگویم! به وضوح میتوانستم شماتتی که از چشمهایش میبارد را بخوانم«تو منتظر واقعی هستی؟! غفلت کردی و نشانه های انتظارت را لای صفحه های کتابها و دانسته هایت جاگذاشتی.»
مسلما مصداق عملیِ این روایت من نیستم..
چند وقت پیش، در وبلاگ یکی از دوستای عزیزمان درباره ی نشانه های آخر زمان مطلبی خواندم که مضمونش این بود که مردم در این دوره مورد ابتلا و آزمایشات قرار میگیرند، ته دلم خالی شد، خالی شد که نتونم از پس آزمایش خدا سربلند بیرون بیام
باید امیدوار بود:)
ان شاالله ماهم ملحق میشیم به سربلند شده ها
فرم در حال بارگذاری ...