« تو،به توان دو | نوبل ادبیات ۲۰۱۷ » |
تصمیم گرفتم از فردا مسیری را تا مدرسه پیاده روی کنم. فقط خدا کند، این قول و قراری را که با خودم گذاشتم با یک ان شاالله مُهر و موم شود و از چشم بد در امان بماند، تا مبادا خدایِ نا کرده پشت بندش سَوفَ ،سَوفَ بیاید و همه نقشه ها نقش بر آب شود.راستش را بخواهید به این نتیجه رسیدم که پیاده روی علاوه بر اینکه تناسب اندام میاورد وبرای سلامتی سودمند است ؛ رسالت دارد و آبستنِ پیام هم هست.می خواهم ببینم از شکمِ آبستنِ خیابانِ آسفالت شده ، پمپ بنزین ، مغازه عطاری ،کتاب فروشی ، یکی دوتا امام زاده ، مسجد ، سینما ، ایستگاه اتوبوس و …چه روایت هایی زاده میشود؟روایت ها و پیامهایِ سیاه چشم و نمکین؟! که اگر بشود چه میشود! یا داستانک های سفید رو ،مثل ماستِ وارفته؟! خُنُک و شُلَکی مثلِ آب؟! یا خط خطی های ذهنی و سیاه کردن صفحه؟! حیف وقت و حیف نون و حیف قلم؟!
خوب که فکر میکنم ؛ زیاد هم تُفیر ندارد.فقط امیدوارم هر چه هستند ؛ به هر شکل و شمائلی ، روایت یا داستانک ، بچه های سر به راهی باشند تا دلم بیاید لُپشان را بکشم و چند عکس هم به عنوان یادگاری بگیرم.
«خدایا من را درعمل به تصمیماتم راسخ بگردان»
“خدایا من را درعمل به تصمیماتم راسخ بگردان
الهی امین
فرم در حال بارگذاری ...