« دل سوزی | بی ریاترین منجی » |
روزهای بلند قدِ بهار، بهترین فرصت را به تو میدهد که غروب نشده،تمام کج خلقی های سرِ صبح را به دست فراموشی بسپاری.
روزهای بلند قدِ بهار،بهترین فرصت را به تو میدهد که وقتی آفتاب به کمر ظهر پیچید.دستهایت را فرو کنی توی حوضِ نقاشی. با لاجوردی ها و شرابی ها و فسفری ها وضو بگیری.موذّنَ ت هم بشود صدای چَکُشِ مِسگرها.پیش نمازَت هم بشود همان پیرمردِ نقاشِ زیر بازارچه، که روی برگِ درختها مینیاتور میکشید.که متکبر نبود و عُجب نمی ورزید و از روی تدبیر حرف می زد.که همه ی نشانه های عادل بودنش را میشد از روی توازن رنگها ،توی تابلوهای نقاشی اش فهمید.
روزهای بلند قدِ بهار،بهترین فرصت را به تو میدهد که طرح بزنی و واژه های شکوفه ای بسازی.واژه های شکوفه ایت که جان بگیرند،میتوانند مرا در آغوش بکشند .موهایم را از روی پیشانی ام کنار بزنند و صورتم را مستانه بوسه باران کنند.شرط اش هم این است که تکیه دهی به پایه های رنگین کمان و طرح بزنی،طرح بزنی،طرح بزنی.طرح های نو و تازه!!
اگر من زبان رنگها باشم و تو زبان طرح ها و الگو ها.آن وقت است که من مکمل تو شده ام و تو مکمل من.آن وقت است که هر دو نفرمان به امامت پیرمردِ نقاشِ زیر بازارچه نماز میبندیم.آن وقت است که قبله هایمان واحد میشود.هدفها و آرزوهایمان هم.آن وقت است که روزهای بلند قدِ بهار،شب هنگام، سَرَش را با افتخار بالا میگیرد و میگوید:«من همان روزی هستم که مثل دیروز نیست!»
سلام صهباء خانم گل. طاعاتتون قبول ان شاءالله. خیلی ام عااالی . التماس دعا
دلم این میزِ رنگی رنگی را خواست :)
پاراگراف آخرت را خیلی دوست داشتم…
ان شاء الله عاقبت به خیری
سلام علیکم صهباء جان
ان شاء الله روزهای بلند قد بهار تون مثل دیروز نباشه
خیلی عالی بود
فرم در حال بارگذاری ...
سلام
قربان شما:)