« ابری به وسعت یک شهر | خانم فولاد زره » |
دیشب تا خود صبح تخته گاز بیدار بودم.معمولا شبهایی که بیدار می مانم تا حد مرگ خیال پردازی میکنم.یکبار تعداد خیالپردازی هایم را تا آنجایی که بیاد دارم و هنوز بخواب نرفته بودم شمردم.حدود صدو چهل تا شد.دیشب اما وقت خیال پردازی نبود چون شب امتحان بود.نشستم پشت میز تحریر و مهتابی بالای سرم را روشن کردم.فاعل،نائب فاعل،مرتبه مبتدا و خبر،ملحقات مبتدا و خبر ،انگار این مبتدا و خبر هیچ حد و مرزی ندارند.در هیچ زمان و مکانی نمی گنجند.همین جور همه جا پخش و پلا هستند.
کتاب مبادی العربیه ،خصوصیت بارز مبتدا را معرفه بودن و قابل شناسایی ذکر میکند ولی با یک مثال، ناآگاهی فراوانت را در مورد جهان پیرامونت میکوبد توی سرت و میگوید گاهی هم میشود که مبتدا ناشناخته و نکره استعمال میشود. یعنی هر کاری هم بکنی، نمیتوانی از آن سردر بیاوری و مبتدای نکره را درمحاسباتت بگنجانی.
مثلا به عربی میگویند :"زلزله آمد".زلزله مبتدایست که همه آن را خوب میشناسیم و معرفه است.زلزله یعنی حرکت و رانش لایه های درونی زمین.مشکل نکره بودنش از جایی شروع میشود که یک صفت هولناک می اندازند تنگش .آن وقت زلزله ای هولناک، مبتدای نکره موصوفه ای میشود که در محاسباتت هیچ جایگاهی ندارد . زلزله هولناک را از روی هیچ چیز نمیشود شناخت.زلزله هولناک یعنی هولناک دیگر بیشتر نمی توانم توضیح بدهم.
کتاب مبادی العربیه اصل را در مورد خبر ، نکره و دور از نظر و ناب میداند اما یک شاهد مثال معرفه برای خبر می آورد و آن شاهد مثال را لوله ی تفنگ میکند وسط پیشانی خبر دسته اول ات،خبر از تب و تاب نیافتاده ات ، بعد سر حساب که میشوی میبینی آن خبر بِکر و دست نخورده ات چقدر هرز و دم دستی شده است.چقدر سر زبان ها افتاده است!تنم میلرزد به خاطر از تب و تاب افتادن و معرفه شدن بعضی خبرها.
از آن فاجعه بار تر وقتی ست که ساعت پنج صبح میشود و میرسم به مبحث مبتدای وصفی.مبتدای وصفی با استفهام و نشانه نفی که ما قبلش می آید ؛با پشت دست میزند توی دهن هر چی خبر است.یکجورایی به خبر می گوید:«برو بشین یک گوشه صدات هم در نیاد.مگر چنین خبری هست!؟مگر داریم؟!»
مبتدای وصفی یک جنایت کارِ به تمام معناست.(سادَ مسَدِّ خبر ). دستهایش را با ناخن های کج بیلش دور گردن خبر قفل میکند و برایش هم فرق نمیکند که خبر گردنش چقدر کلفت است .خبر تجاوز به عنف است یا خبر زلزله کرمانشاه.خبر اختلاس است یا خبر کشته شدن حاجیان در منا ، فشارمیدهد،فشار میدهد ،فشار میدهد.خبر تقلا میکند ؛به خِر خِر می افتد ؛نوک بینی اش تیز میشود؛کف بالا می آورد ؛کبود میشود؛ ولی مبتدای وصفی بازهم دست بر نمیدارد و تبری به دست میگیرد ؛دست و پای خبر را با تبر میزند.با سیخ داغ فرو میکند توی چشمهای خبر و خبر را کور میکند .زبان خبر را میبرد و خبر را لال میکند و در نهایت خبر را خانه نشین میکند…
ساعت به وقت اذان که میشود.اول صدای اذان گوشی جناب یار میپیچد توی خانه و بعد صدای اذان و دو رکعت نماز خودش.صبح که طلوع میکند و خورشید که خمیازه اش را پخش میکند توی شهر سایه ی یاکریمی را هم که نشسته لب بالکن، می اندازد روی دیوار اتاق….
کتاب مبادی العربیه را با جزوه های درسی جمع میکنم و میروم توی بالکن. خورده نان های باقی مانده سفره صبحانه را میریزم گوشه گلدان موسی در گهواره و نگاهی به آسمان می اندازم.با خودم میگویم:«اَلَکی به دلت صابون نزن خبر آمدن باران توی این شهر هم ،خبری خانه نشین و بی دست و پاست».
سلام دوست عزیز مطالب تون بسیار جالب بود
خوشحال میشم به و بلاگ من هم سر بنزنید و از تجربیات شما استفاده کنم
سلام صهبا جانم
خیلی لذت بردم … دلم واسه روزهای تحصیلی و این درس تنگ شد …
خیلی خوب توصیف کرده بودی مخصوصاً مبتدای وصفی را ( کلی خندیدم )
فرم در حال بارگذاری ...
سلام
نظر لطف شماست.
حتما خدمت میرسم:)