« سرِ تُ بالا بگیر | با چشمانِ بازِ باز » |
موومان دوم سفر
گفتم:«وای،بچه ها، بیاین بیاین،ببینین چی پیدا کردم!!»…
داشت از کنارمان خش خش کنان رد میشد.جلوی دهانش را با ماسک بسته بود.ابروهای پُر پشت ، گونه های پُر چین و چشمهای بی رمق. بهش گفتیم:«صبح بخیر،خسته اَم نباشین».گلامِ درونم گفت:« من میدونم.کارمون تمومه.انقدر اوقاتش تلخه که جواب سلامِ مُنو نمیده. من میدونم»!
جارویش را گذاشت کنار تَلِ لیوانها و کاسه های یکبارمصرفی که از مراسم احیاءِ شب قبل،توی خیابان و پیاده رو،جلوی بارگاه«امامزاده سلطان علی» پخش و پلا شده بود و او با زبان روزه همه را جارو زده و جمع کرده بود.
ماسک را از روی دهان خندانش برداشت و گفت:«صبح شما هم متعالی»!! بعد یک لبخند کشیده ی دیگر تحویل موبایلهای آماده به عکسمان داد و دوباره گفت:«مسافرین؟ توی مشهد اردهال از این شقایق آ زیاد پیدا میشه.تعجب نکید.حالا آشغالا رو جمع میکنم؛ تا بیشتر از دیدن گل آ لذت ببرین.ان شاالله که خوش بگذره».
گونی بزرگ پلاستیکی را از زیرِ کمر بند کِرمی و قطور برزنتی اش بیرون کشید.تَلِّ زباله های کف خیابان را مُشت مُشت ریخت داخل گونی.همسرم تعارف زد «یه چایی براتون بریزم،خستگی تون در بره؟» گفت:«رزق تون پُر برکت.روزه م».
رفتگر،راست میگفت.لایِ ترک آسفالت خیابان،کنار نُخاله های ساختمانی،گوشه ی زمین بایر،روی تپه های کم ارتفاع، بالای چینه ها، سنگ فرش پیاده رو،همه جا،همجوار همه ی سختی ها ، شقایق سبز شده و روستای مشهد اردهال روی شقایق ها شناور بود!!
نمیدانم؛رفتگر، سهراب سپهری را بیشتر میشناخت یا شقایق را !؟ نمیدانم؛سهراب سپهری ، رفتگر را بیشتر میشناخت یا شقایق را؟! فقط میدانم که این تکه از شعر سهراب «بی گمان در ده بالا دست چینه ها کوتاه است/مردمش می دانند که شقایق چه گلی است» آن رویِ بی رحمِ سفر را به من نشان داد. سفری که با همه ی خوبی هایش،یک چاقوی ضامن دار مخفی دارد.چاقویی که با آن، قلب مسافر را تکه تکه میکند و در گوشه و کنار دیاری که به آن سفر کرده ؛ جامیگذارد.مثل چاقوی مخفیِ سفر به مشهد اردهال،که تکه ای از قلب من را کنار آرامگاه سهراب جا گذاشت.به همین آرامی و به همین بی سر و صدایی!!
روحم شاد!…
سهراب سپهری در مشهد اردهال و در همسایگی امامزاده سلطان علی آرمیده است.
عنوان،جمله ای از شعر آب را گل نکنید،سروده سهراب سپهری.
فرم در حال بارگذاری ...