همیشه تلاش کردم برای پول کار نکنم ؛
اما ته تهش یه نیروی من رو وادار به احترام میکنه.
مثلا هیچ وقت نمیگم :"صد تُومَن” ؛ میگم:"صد هزار تومان پول بابرکت انشاالله” ، همراه با:))
بالاخره هیچ کس از احترام گذاشتن ضرر ندیده.
خدا رو چه دیدی،یهو این احترام به مذاقِ پوله خوب جلوه کرد و دوبرابر شد!
(خُب ، هرکسی یه خلق و خویی داره. منم اینطوریم)
فقط خرجش اینه که باید صابون بیشتری مصرف کرد برای شستن چرکهای کف دست.
الحمدلله تنها چیزی هم که ثبات قیمت داره و حتی بعضاً صلواتی در دست رِس همه قرار میگیره ؛ همین صابونهای چرک کف دست بشوره!
دعا نوشت:یا شافی! مردم ایران ، هرگز از نعمت سلامتی بی نصیب نشن.
چقدر خوب میشد !
یاد میگرفتیم از نظر شارع مقدس،زخم زبان زدن و دل شکستن هم حرامه.
غم نوشت:خدا کنه که نَبُرم.
بارون اگه نیاد!
زلزله اگه بیاد!
هوایِ دلِ آسمون اگه چرک و غبار گرفته باشه!
من امشب درون دلهایی چله نشین هستم که برای پرداخت عوارض خروج از اون دلها تا آخرین دَم و باز دَمَم هم ، مستطیع نمی شَم.
تنها کاری که از دستم برمیاد،قربون و صدقه رفتن برای آسمونِ دلِ پاک و یک دست سفیدیِ که امن ترین جایگاه عالمه و اسمش خانواده اس.
ما تا همو داریم، غم نداریم، میخواد بارون بیاد میخواد نیاد!
«یلدامون مبارک»
میخواهم حواسم را پرت کنم.پرت کنم تا بیافتد پشت کوههای بلندآتشفشانی . یا بیافتد وسط آبهای اقیانوس آرام در قلمرو دزدان دریایی . یا لابه لای برگهای پاییزی در دل جنگل ؛ تا شاید به دست جنگل بانی که آمده است برگها و چوبهای خشک را آتش بزند ؛ حواس من هم دود شود و به هوا برود.جای نزدیک ابرها.
ولی ! نه.پشت کوه ، وسط اقیانوس ، در دل جنگل باز هم نزدیک است. حواسم اگر آنجاها پرت شود باز هم تو هستی ، آن را با لبخند برایم پس میفرستی.
نزدیک ابرها هم بی فایده است . اگر ابر ، باران شود چه؟ پای باران که به زمین برسد ، باز بوی لبخند تو همه حواس من میشود.حواسم را باید جایی دور تر از اینها پرت کنم . جایی که در تیرس تو نباشد .جایی که دیگر لبخندت در ذهنم به روز نشود…
نمی توانم ! نمی شود !
وَه که چه لبخند با وسعتی داری!
مگه نمیگن کوه به کوه نمی رسه اما آدم به آدم میرسه؟
پس کو؟کجاست؟
چرا نمیرسه؟