آخرین نامهی امام حسین(ع) از کربلا برای برادرش، محمد حنفیه: «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیم امّا بَعد: فَکانَّ الدُّنیا لَمْ تَکُنْ وَ کانَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلام؛ به نام خدای بخشنده مهربان، امّا بعد، پس گویا دنیایی نبوده و گویا آخرت همیشه بوده .
حرفهایی هست که نه آدمِ گفتنش هستم ؛ نه آدمِ نوشتنش؛ فقط واژها را پشت سرِ هم قطار میکنم.ذکرِ مصیبتش با دل شکستگان.
_وداع خواهر.
_پیراهن سفید عربی.
_وصیت مادر.
_بوسیدن زیر گلوی برادر.
_مهلاً مهلا یا ابن زهرا.
_امان از دل زینب.
قدحی را آب میکنم و زیر آسمان می آورم.می خواهم امشب حضرت ماه علیه السلام را در مهریه مادر ببینم.می خواهم با سر انگشتانم حضرت ماه علیه السلام راحس کنم.
کاش حداقل می دانستم این دو شبِ باقی مانده در کدام هیئت و کدام دسته ،زنجیر میزنی .
آنوقت می آمدم ملاقات .
اینطوری ،دیدارمان به قیامت نمی اُفتاد.
…حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ…
اما پری روی سه ساله ایست که خیمه اش در آتش سوخته است.