تصمیم گرفتم از فردا مسیری را تا مدرسه پیاده روی کنم. فقط خدا کند، این قول و قراری را که با خودم گذاشتم با یک ان شاالله مُهر و موم شود و از چشم بد در امان بماند، تا مبادا خدایِ نا کرده پشت بندش سَوفَ ،سَوفَ بیاید و همه نقشه ها نقش بر آب شود.راستش را بخواهید به این نتیجه رسیدم که پیاده روی علاوه بر اینکه تناسب اندام میاورد وبرای سلامتی سودمند است ؛ رسالت دارد و آبستنِ پیام هم هست.می خواهم ببینم از شکمِ آبستنِ خیابانِ آسفالت شده ، پمپ بنزین ، مغازه عطاری ،کتاب فروشی ، یکی دوتا امام زاده ، مسجد ، سینما ، ایستگاه اتوبوس و …چه روایت هایی زاده میشود؟روایت ها و پیامهایِ سیاه چشم و نمکین؟! که اگر بشود چه میشود! یا داستانک های سفید رو ،مثل ماستِ وارفته؟! خُنُک و شُلَکی مثلِ آب؟! یا خط خطی های ذهنی و سیاه کردن صفحه؟! حیف وقت و حیف نون و حیف قلم؟!

خوب که فکر میکنم ؛ زیاد هم تُفیر ندارد.فقط امیدوارم هر چه هستند ؛ به هر شکل و شمائلی ، روایت یا داستانک ، بچه های سر به راهی باشند تا دلم بیاید لُپشان را بکشم و چند عکس هم به عنوان یادگاری بگیرم.

«خدایا من را درعمل به تصمیماتم راسخ بگردان»

   شنبه 15 مهر 13961 نظر »

 

آقای” کازوئو ایشی گورو” برند جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۱۷ هستند که من هیچ یک از آثار ایشان- که بعضا روی پرده سینما هم جان گرفته اند- را نه خوانده ام و نه دیده ام.

“متاسفانه”

اما کانال تلگرامی @makous_mahi ؛از کتابی به عنوان:«منظر پریده رنگ تپه ها»اثر «کازئو ایشی گورو» چنین یاد میکند:"کتابی که از او خوانده ام و به شدت دوستش دارم.”

در اسرع وقت ناخنک زدنهای اینجانب هم به آثار آقای کازوئو ایشی شروع میشود. آن وقت مفصل در باره اش حرف میزنم. هرچند من منتقد ادبی نیستم ولی در حد یک خواننده که می توانم احساسم را بیان کنم.

 

   شنبه 15 مهر 1396نظر دهید »

 

 مامان مشغول چت کردن؛ وسط مجلس عزاداری ؛ سرش تا گردن توی تلگرام.
بچه،چند قدم برمیداره ،میخوره زمین، دستش رو حمائل میکنه وقبل از اینکه سر و بدنش از زمین بلند بشه ، پوشکش بلند میشه.
 پستونکش رو از توی دهنش در میاره پرت میکنه طرف مامانش وبعد هوار میشه رو موبایل مامان ، نیم زبونی میگه:"نانای،نانای….”
-مامان:"هیس ،نمیشه که این وسط”
بچه آویزون چادر مامان ،جیغ میکشه :"نانای،نانای…”
-مامان:"خدایا چیکارت کنم،بیا بگیر".

گوشیو میده دستش.
بچه ، پِتی میشینه زمین.
چنان موبایلو با تبحر میگیره دستش انگار خودِ استیو جابزِ!.
انگشتِ چوب کبریتیش رو چند بار روی صفحه گوشی چپ و راست میکنه،فایل نانایایِ موردِ علاقه اش رو پیدا میکنه و سرانجام … play.
حالا وسط روضه این سوپرمَن ، ذوق زده روی پوشکش سُر میخوره و پیروزمندانه نانای ،نانای.
-مامان:"خاک برسرم !بده لااقل صداشو کم کنم ؛ بعد ملتمسانه ادامه میده:” بیا ،بیا بجاش پستونکتو بخور."!

   پنجشنبه 13 مهر 13961 نظر »

 

میبینی عباس جان!

ما آب را ،رویِ دیوارهایمان به هوای تو به زنجیر کشیده ایم.


موضوعات: تصویر نوشت
   چهارشنبه 12 مهر 1396نظر دهید »

 

​سه راه بیشتر نداری؛

با من باشی با تو باشم

یا توافق کنیم که با هم باشیم !

 


موضوعات: دیالوگ نوشت
   چهارشنبه 12 مهر 1396نظر دهید »

1 ... 47 48 49 ...50 ... 52 ...54 ...55 56 57 ... 65