آدمیزاد هم مثل سیب زمینی است،اگر نسل اندر نسل در همان خاک بی قوت بکارندش خوب رشد نمیکند.بچه های من هر کدامشان جایی به دنیا آمده اند و اگر سرنوشتشان دست من باشد،باید در خاک غریب ریشه بدوانند.

ناتالی هاثورن_بخش ابتدایی کتاب خاک غریب_اثر جومپا لاهیری


موضوعات: دیالوگ نوشت
   یکشنبه 26 شهریور 1396نظر دهید »

 

امروز صبح که از خواب بیدار شدم بوی ماه مهر تمام حس بویایی ام را پر کرد.دست گذاشتم روی سرم که چه؟«وای خدایا !پاییز آمد و هنوز هیچ کاری انجام نداده ام.»دو روز است دقیقا مثل روزهای پایانی اسفند، ویار خانه تکانی افتاده است به جانم اما هنوز دست به جایی نزده ام . فقط به صورت ذهنی کارهایی که باید انجام دهم را رصد و پردازش کرده ام .
هرچند از قدیم و ندیم گفته اند :«کارها را دست انجام میدهد و چشم میترسد». منتها کمی هول برم داشته ،که اگر به جایی دست بزنم، تمام گوشه و کنار خانه مثل تکه پازل های به هم ریخته و گم و گور شده ؛ بشود.
دقایقی پیش همینطور که نشسته بودم و جای شما خالی، چایی می خوردم و رفته بودم تو نخِ کارهای لیست شده در افکارم و همین طور به میزان دلشوره ام _از اینکه چه قدر کارِ انجام نداده دارم_افزوده میشد یک دفعه به یاد تمام انقلابهای تاریخی جهان افتادم .البته سن وسال بنده به هیچکدامشان قد نمیدهد ولی به هر حال یادشان افتادم.

با خود گفتم :«بالاخره باید از یه جا این تحول شروع بشه» واز انجایی که همیشه در هر تحولی پای یک زن در میان بوده است و معمولا زنان در شکل گیری آنها سهم قابل ملاحظه ایی داشته اند دست به کار شدم و جنبشی در خانه به وجود آوردم.این شد که تماشای شبکه پویا برای ریحانه خانم تا زمان مرتب شدن اتاق و کمد کتابهایش رسماً تعطیل شد.و الان ملحفه ها در ماشین لباسشویی در حال شسته شدن هستند.
زنگ زدم همسر جان سنجاق قفلی بخرد چون تصمیم دارم به جای ماهی یکبار دو هفته یکبار ملحفه ها را بشویم بنابراین سنجاق زدن، بهتر از کوک زدن است.دور تا دور سینک آشپز خانه و شیر الات را با سرکه شستم و کلی کار دیگر ، واجب تر از پست گذاشتن روی سرم ریخته است……
این را هم میدانم که شعر نوشتن آخر متن از مد افتاده . ولی از صبح تا حالا یک بند به این شعر فکر میکنم.

ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان

بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان

 ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن

نوحه کنان از هر طرف صد بی‌زبان صد بی‌زبان

 هرگز نباشد بی‌سبب گریان دو چشم و خشک لب

نبود کسی بی‌درد دل رخ زعفران رخ زعفران

حاصل درآمد زاغ غم در باغ و می‌کوبد قدم

پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان


موضوعات: روزانه نوشت
   چهارشنبه 22 شهریور 13963 نظر »

 

سقفِ آزادی رابطه ی مستقیم با قامتِ فکری مردمان دارد. در جامعه ای که قامتِ تفکر و همت مردم کوتاه باشد، سقفِ آزادی هم به همان نسبت کوتاه می شود.وقتی سقف کوتاه باشد آدم های بزرگ سرشان آنقدر به سقف می خورد که حذف می شوند، آدم های کوتوله اما راحت جولان می دهند. مردمِ عوام هم برای بقا آنقدر سرشان را خم می کنند که کوتوله می شوند و سقف ها پایین و پایین تر می آید و مردم بیشتر و بیشتر قوز میکنند تا اینکه کمر خم می شود و دیگر نمی توانند قد راست کنند.

بیچارگان _فئودور_داستایوفسکی


موضوعات: دیالوگ نوشت
   سه شنبه 21 شهریور 1396نظر دهید »

 

 تازگیها در جمع های خودمانی زیادی  میرود بالای منبر،بیشتر اطلاعاتش را هم مدیون کانالهای تلگرامی و شبکه های مجازیست که معمولا منابع نامعلومی دارند و مشخص نیست اولین بار توسط چه کسی منتشر شده و سرش به کدام آخور بند است.به محض اینکه دور هم جمع میشویم اجازه نمیدهد کسی لام تا کام حرف بزند .درجه انتقاد پذیریش هم برعکس وراجیهای طویل المدتش در حد بال مگس است(بلکه کمی هم کمتر).
این دفعه که دور هم جمع شده بودیم ،چند باری مسعودخواست جو را به شوخی بکشاند ولی به او برچسب زد که سبک مغز و دلقک است.یکبار هم من خواستم با معرفی چند عنوان کتاب موضوع بحث را از فضای مجازی بیرون بکشم ولی مرا به این متهم کرد که سبک زندگی ام دِمُدِ  شده است.سکوت کردم ؛ چون انقدر حقیر به نظرم آمد که شایسته شنید پاسخ ندیدمش.امانازنین تاب نیاورد رو به او کرد و گفت:«اطلاعات تو که خیلی زیاده! ولی من فقط اینو میدونم زمانه ،زمانه ایه که به گربه باید بگی خانوم باجی!!»با حرف نازنین جمع خودمانیمان از خنده منفجر شد.

خدا همه ما را ببخشد! احساس کردم گلویش خشک شده است وبه زحمت آب دهانش را قورت میدهد.بیچاره و مستاصل گوشی همراهش را از کیف بیرون آورد و توی گوگل سرچ کرد «به گربه باید بگویی خانم باجی!»

 


موضوعات: روزانه نوشت
   یکشنبه 19 شهریور 1396نظر دهید »

 

«کافیست ،تصمیم گرفته باشی کار ِمهمی را انجام دهی!» ، این جمله را که میگوید ، موفقیت هایش را در زندگی در یک ثانیه دوره میکندومیگوید :«علی جان به پشتوانه تو بوده است»!

«کافیست ،سنگینی جسمی ،استخوان کمرت را قفل کند !» ؛ با این جمله یک یاعلی میگوید و کمر راست میکند و مقاومتر از همیشه میایستد.

«کافیست، زمین بخوری وبخواهی که سرپا شوی!» ؛ با این جمله دستان کوچکم را ، در دست میگیرد ومیگوید:« بگو یا علی و بلند شو».

«کافیست، سوالی در ذهنت چرخ بزند وهر چه بگردی کمتر جواب بیابی!» ؛ پس از مولا علی-علیه السلام-مدد بگیر، زیرا خودش فرموده است:« سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی».«کافیست ،سوزشِ آتشِ نزدیک شده به دستان عقیل ، تورا از  درازی به بیت المال مسلمین باز دارد!» ؛ زیرا شیعه علی، باید با نان حلال بزرگ شود.

«کافیست ،راه گم کنی ودر پیِ یافتنِ راه بلدی، دوره بیافتی در کوچه وبازار !» ؛ این جمله اش ، مرا به یاد قصه های هرشبش می اندازد که میگفت :«راه صحیح، فقط راه علی ست».

«کافیست ،کودکی در خانواده ای متولد شود ومرد مقدسی اذان بخواند در گوشش! » ؛ این جمله را با شوق بیشتری میگوید چون حالا من نور چشمان ومیوه دلش هستم وپدر بزرگ اذان-ش را با ذکرِ علی آغاز کرده است.

«کافیست، دلت تنگ شود برای پدری که سایه اش از سرت رخت بر بسته است ودر فراغش بسوزی!» ؛ با این جمله بغضش را فرو میخورد و اشکِ چشمانش را از من مخفی مینماید.

«کافیست، پوست جویی از دهان مورچه ای که با زحمت از دیوار پنج –شش متری بالا رفته است به زمین بیافتد!» به گمانم، با گفتن این جمله، ذکر علی ،علی را از سر گرفته باشد .

«کافیست، عکس ِکودکِ یتیمی را ،با یک کاسه شیرِ شکسته شده ، بروی پوستر تبلیغاتیِ مراسم ِشبِ قدر ، کنار درِ ورودی مسجد محل ببینی!» ؛  قلب وچشم وزبانش علی ، علی میگوید.

«کافیست، نتوانی حق ِمطلب را ادا کنی و اقرار کنی که واژه کم آورده ای!» ؛ علی ، علی ،علی

همه این جملات را کسی گفته است به نام “مادر بچه شیعه”

 *****

مادر بچه شیعه ،همیشه تاریخ کارها کرده است ،کارستان ! ؛ مثلا همین کلامِ پیامبر در روز غدیر «مَن کنتُ مولاه فَهذا عَلیٌ مولاه »را ، از هزارو چهارصدو اندی سال پیش تاکنون ، با حاشیه تذهیب قاب گرفته و زده است به دیوارِ قلبِ فرزندانش .

 بُعدِ مسافت وفاصله زمانی همیشه ،همیشه، برایِ مادرِ بچه شیعهناچیز بوده است ؛ (از این رو همین حالا که  مستطیعانِ جهانِ اسلام ازهمه ملت ها (زائران خانه خدا) ، در کنار برکه ای ،که یک قطره آبش ، می ارزد به همه اقیانوس هایِ زمین ، با نگاه هایِ منتظر وکنجکاو به پیامبرمینگرند) ، او نیز،دستهایش را نقاب کرده است بر پیشانیِ فرزندانش، تا تابشِ مستقیمِ آفتابِ غدیر ، وضوح چشمان فرزندانش را نگیرد وبدونِ ابهام ومانع ، به بار نشستن شاخسارِ ولایت علی-علیه السلام-را بر درختِ بازوان پیامبر به نظاره بایستند.

 چشمِ دل را که باز کنی میبینی ،حتی قارقار کلاغ ها ،زنگوله شتر های کاروانیان ، گریه کودکان همه وهمه از صدا افتاده است ؛( تا پیامبر -صل الله علیه وآله وسلم-یک یا علی بگوید وخداوند ،مُهرِ قبولی بر کارنامه درخشانِ رسالتش بزند) ؛ چه رسد به بچه شیعه ها که در دامن ِمادری پرورش یافته اند که همیشه تاریخ سرا پا چشم وگوش بوده است در برابر مولا علی-علیه السلام-.

روز غدیر،وقتی پیامبر-صل الله علیه وآله وسلم-مابین خطبه غدیر آیه :«أن تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَی عَلَى مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ وَإِن كُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ» ؛ «افسوس برمن از کوتاهی هایی که در جانب فرمان خدا کردم»را تلاوت کرده است و فرموده است: «ای مردم ! علی همان جنب الله است»، مادر بچه شیعه ، لبخند زده است وبا تمام وجود، پیامِ پیامبر-صل الله علیه وآله وسلم- را دریافت کرده است وگفته است:«فرزندان من در روز قیامت مایه مباهاتند ؛ چه جای افسوس !».

مادر بچه شیعه، از هزارو چهار صدو اندی سال پیش تاکنون در روز غدیر جشن به پا کرده است ، به بچه شیعه ها عیدی داده است ،لباس نو به آنها پوشانده است و زمانی که صدای تپش قلب فرزندانش را در آغوش خود احساس کرده است ؛ گفته است :«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ »

مادر بچه شیعه ،هر روز با ذکر یاعلی ،یاعلی با مولای خود تجدید بیعت مینماید.

یاعلی


موضوعات: روزانه نوشت
   جمعه 17 شهریور 1396نظر دهید »

1 ... 53 54 55 ...56 ... 58 ...60 ...61 62 63 ... 65