روی نیمکت درمانگاه جوری میشینم که بتونه سرشو بذاره روی شونه م.خودمم صورتم رو میچسبونم به سرش و دستاشو میگیرم توی دستم.بدنش داغِ داغِ ؛توی سرش انگار آتیش اَلو کردن. نایِ حرف زدن نداره.فقط بعضی وقتا به زور لبای تبدارش رو از هم باز میکنه و میگه:«مامان…
بیشتر »