« عاشق شوید:) | لطفا سکوت کن » |
روی نیمکت درمانگاه جوری میشینم که بتونه سرشو بذاره روی شونه م.خودمم صورتم رو میچسبونم به سرش و دستاشو میگیرم توی دستم.بدنش داغِ داغِ ؛توی سرش انگار آتیش اَلو کردن. نایِ حرف زدن نداره.فقط بعضی وقتا به زور لبای تبدارش رو از هم باز میکنه و میگه:«مامان سرم درد میکنه.حالت تهوع دارم».بهش میگم بیاچشمامون رو ببندیم و فکر کنیم که داریم روی دریاچه یخ زده باهم دیگه اسکی میکنیم.ولی نه ریحانه میتونه تمرکز کنه نه من.
دستای شوم بیماری میاد و ابر بارور خیال رو از روی سر هر دو مون هل میده یه گوشه.خیال کز میکنه کنج دیوار و از سرما به خودش میلرزه.انقدر میلرزه تا منجمد میشه و دست و پاهاش از حرکت میافتن.وقتایی که ریحانه مریض میشه منم روحیه م رو میبازم.همیشه همسرم دلداری میده و میگه:«تو باید خیلی قوی تر از این حرفا باشی».
نمیدونم این دلدار نبودن ناشی از ضعف قوای جسمیه یا ضعف ایمان یا هر دو .فقط اینو میدونم امتحان کردن بابا و مامانا به وسیله ناراحتی و بیماری بچه هاشون بینهایت طاقت فرسا و رنج آوره.دیشب صدای گریه نامتعارف فاطمه کوچولو ،دختر همسایه ی سه ماهه ما و قربون و صدقه های گاه وبی گاه مامان عزیزش تا نزدیکییای اذون صبح میومد.
خدایا میبینی ؟!بعضی وقتا مامانا هم مثل تو که هیچ وقت چشم روی هم نمیذاری و نمیخوابی ؛چشم روی هم نمیذارن و نمیخوابن.پس خدایا!خودت کمک کن که توی هیچ خونه ایی غم کم رنگ شدن لبخند و پایین اومدن صدای ورجه وورجه بچه ایی روی دلِ بابا و مامانش لونه نکنه.
«امن یُجیبُ المضطرِ اذا دَعاه و یکشِفُ السوء»
ميدوني مادرها فقط یک بال فرشته کم دارند…
،
اولای پست یاد خودم و مادرم افتادم :) دقیقا همان احساسات موقع بیماری و منتظر بودن تو مطب دکتر…
سلام
الهی،
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
آنجا که وصال دوست آنست
والله که میان خانه صحراست
(تقدیم با احترام)
فرم در حال بارگذاری ...
خدا سایه همه مادرا رو روی سر بچه هاشون حفظ کنه.مخصوصا مادر من و مادر شما رو.