اولین بار بود که پُلویِ مهمانی را با گلاب می پُختم. تا برنج ها دَم بکشد،بیست-سی بار در قابلمه را برداشتم،گذاشتم. برداشتم،گذاشتم. مدام صورتم را میبردم وسطِ پُخت و بخارها، بعد با لذت بو میکشیدم : -«هـُـ…وم! به به!!» حیفم می آمد توی نفس کشیدن صرفه…
بیشتر »