« کلاغ شرافتمند | چه کنم با این درد! » |
از صد در صد پسربچه هایی که هنوز سیبیل پشت لبهایشان جوانه نزده ؛صد و پنجاه در صدشان می خواهند در آینده خلبان بشوند.
آن هم نه خلبان این هواپیماهای دکل مسافر بری؛کاپیتان جنگنده شکاری!کاپیتان اف-فور!
پسر بچه ها عشق پروازند؛ این که اوج بگیرند؛رگبار مسلسل های بیست میلی متری به این سو و آن سو پرتاب کنند.
و
جناب رضا امیر خانی این رویای مخصوص پسرانه را در قالب کتاب آسمانی “از به” به حقیقت رسانده اند.
من بعد از این که “از به” را خواندم؛ دانستم که داستان نویسی هر آرزوی دست نیافتنی و دور از نظر را محقق میسازد.
برای مثال، کافیست عشق پرواز به سرت بزند و صعود لازم شوی .(امرجنسی کلایمب پزیشن)emergency climb position .
یک خودکار و یک کاغذ مواد لازم ت میشود..روی کاغذ،شصت هزار پا از زمین زیر پایت فاصله میگیری . روی کاغذ ، دیوار صوت را میشکنی. روی کاغذ،آنقدر بالا میروی که (بلاک-اوت)bluck-out میشوی.روی کاغذ، حتی صدای جرق و جوروق استخوانهای جناق سینه ات را در اثر شتاب بالا میشنوی. طوری که در مقابل خودکارِ آبی رنگت که همین طور جنگنده ات را روی کاغذ اوج میدهد به التماس می افتی و میگویی (هیپوکسیا)hypoxia زده شدم به خاطر رضای خدا یک کپسول اکسیژن یک گوشه این جنگنده جاسازی کن.و نفس زدنهای پی در پی،( واه واه واه )و عرق های نشسته بر پیشانی از شدت هیجان.
کتاب “ازبه” علاوه بر هیجان صعود، جاذبه های دیگر هم دارد . مثل دغدغه های زنانه،عاطفه ها و از خودگذشتگی های بدونه چشم داشت و خلق لحظه های پرتنش خانوادگی اما هیچکدامشان به لذت پرواز نمی چربد.
در جایی از کتاب، از زبان کاپیتان رحیم میریان که مرد رندِ داستان است میخوانیم:“کار بنده-نه که خیلی بالاست-عشق است.کار ما عشق است…عشق مالِ ماست…خلبان را باید جوری تربیت کرد که اگر همه وسایل ناوبری اش از کار افتاد، اگر همه ی چک پوینت های زمینی را گم کرد،باز هم بتواند راهش را برود…”
یکی از برجسته ترین نشانه هایِ آثار جناب امیر خانی به رشته تحریر درآوردن صحنه هایی است که ما وقتی با آن مواجه میشویم؛ اغلب میگوییم:"این چیزها واقعیت نداره.طرف داره خواب میبینه .حالاست که از خواب بپره و متوجه بشه که همه چیز کشک بوده…” ؛اما همه این پیش داوری ها غلط از آب در می اید وقتی که به انتهای داستان میرسیم و در کمال ناباوری متوجه میشویم که جناب نویسنده به روش فیثاغورثی ماجرای خیالی را به واقعیت تبدیل کرده اند.
خوب است در پایان این را ضمیمه متن نمایم که ، در “ازبه” عالی جناب امیر خانی علاقه دوران کودکی خود را به شغل خلبانی و آرزوی قلبی کاپیتان مرتضا مشکات(شخصیت اصلی داستان)_جانباز چهل درصد،صاحب ریتینگ روی هواپیماهای پی سی-سون- اف-فایو ، اف-فور و سی-یکصد و سی _ و همچنین شوق پروازِ هزاران خواننده کتاب “ازبه” را با صعود قلمشان ، جامه عمل پوشاندند.
این قلم، جاوید باد.
“ازبه” را حتما بخوانید ثواب دارد:)
از به را چند سالِ پیش خوندم. قلمِ آقای امیرخانی را فوق العاده دوست دارم…
فرم در حال بارگذاری ...
سلام
چه عالی:)