« ردّ پالب کارون »

 

باب هفتم سفر

زمان:یازده فروردین،پیش از ظهر

مکان:میرن آدما

 

1:«ئه اینجا رو! پاشو پاشو! رسیدیم.»

 

3:«چیکارش داری!؟ بذار بخوابه،خسته اس.»

 

1:«نه بابا فکر کنم مرده اصلا! اُووی با توام آ! پاشو این شیر سنگیا رو ببین! انقدر زیادن که نگو! یکیشون درست سایز توئه!»

 

3:«نیگا! آتیش پاره،جُم نمیخوره! گوشتو بذار دَمِ دهنش ببین نفس میکشه؟!»

 

2:«اَاَاَه، کَله رو بکش کنار، موهات رفت تو حلقم! اگه گذاشتین یه ذره کَپه مرگمو بذارم. هی وِر وِر وِر!»

 

3:«خُب خَره، میخواد این شیر سنگیا رو نشونت بده. حیف نیست اینجا بمیری!؟ برو لای اون شیر سنگیا بمیر.»

 

1:«راس میگه خَره، پاشو ببین کجا آوردیمت!»

 

2:«فَعَّ. کاش جفتتون جونم مرگ شین! اینجا کجاس اومدیم؟!»

 

1و3:«قبرستون»

   جمعه 10 فروردین 1397
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: تســـنیم [عضو] 
تســـنیم
5 stars

سلام
فکر کنم من چون هر دفعه با گوشی میومدم وبلاگت سر می زدم ، این مطلبت را اصلاً ندیده بودم گوشیم گاهی اینجوری میشه و مطلبها را نشون نمیده … (این بار با سیستم اومدم وبلاگت) حالا بگذریم ،
خیلی خندیدم ،بلند بلند ، توجه همه جلب شد … ممنونم .حالم خیلی گرفته بود
مخصوصاً اینجاش که گفتی ،2:«فَعَّ. کاش جفتتون جونم مرگ شین! اینجا کجاس اومدیم؟!»

1397/03/29 @ 23:24
پاسخ از: صهباء [عضو] 

سلام تسنیم بانوی عزیزم.
خوشحالم بابت خنده هایی که با صدای بلند بود:)))))

1397/04/02 @ 19:14


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم