« الفاتحه مع الصلواتعقد اخوة در سفر »

 

 

باب پنجم سفر
زمان: ۱۴:۳
مکان:شهر ده دز،لب کارون

 

کارون آبی را دیدم . آب ولرمش را با سر پنجه ی پاهایم حس کردم.کنارش تابلو زده بودند «خطر غرق شدن،شنا ممنوع!» ولی بچه ها نیم تنه هایشان را لخت کرده بودند و توی کارون آب تنی میکردند.چند نفری هم آن وسط مسطا در حال شنا بودند.به نظر شما یک اصفهانی الاصل با دیدن این صحنه ها حق دارد آه بکشد؟ آه از جایگاهش برخواست و سنگی شد توی دستانم.سنگ را پرتاب کردم به طرف کارون و با صدای بلند توی گوشهایش فریاد زدم:«آهای، با توام مواظب باش خوابت نبره!» و بعد…

تو را دیدم که با لب های خندان همراهم بودی.اولین تصویری که با دیدن کارون در ذهنم تدائی شد. آن روز آسمان ابری بود .کنار زاینده رود قدم میزدیم. یادم نیست باران میبارید یا برف ،هوا سرد بود یا گرم ! فقط در خاطرم هست مملو از بوی خوش بود؛ هوا . بوی چه می آمد؟!نمی دانم…

با لب های خندان همراهم بودی.انگشتانم در انگشتانت زنجیر شده بود.برایم غزل خواندی و گفتی آبی لباسم را دوست داری چون مثل آبی زاینده رود است.از لابه لای چنارهای اطراف رودخانه نسیم ملایمی وزیدن گرفت و روی رودخانه موج های ظریفی شروع به غلتیدن کرد.بچه ها سرخوش سوار قایق موتوری میشدند و پژواک خنده هایشان در صدای ترانه ای که از آن سوی زاینده رود می آمد؛ گم میشد.چه ترانه ای بود؟!نمی دانم…

همراهم بودی.گفتم :« چه حال و هوای خوبی ! کاش میشد همین حالا زمان متوقف بشه.» گفتی:«تو همیشه ی خدا شایسته ی خوبیها هستی! اراده کن تا متوقف کنم برایت لحظه ها را!» و پیرمرد عکاس را صدا زدی و از اوخواستی که زاینده رود پُر آب را پس زمینه کند و از من و تو عکس یادگاری بیندازد.بعد دستان تو بود که دور کمر من حلقه شد؛یادت می آید؟ عکسمان که آماده شد من زودتر از تو جلو رفتم و عکس را از دستان پیرمرد گرفتم.زل زدم به عکس و متوقف شدم در زمان.چرا من توی عکس تنها بودم؟! چرا زاینده رود از خشکی ترک برداشته بود؟! نمی دانم…

   پنجشنبه 9 فروردین 1397
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: ... [عضو] 
...
5 stars

سلام
نوشته ات یک حس غم بهم انتقال داد
چرا فعل ها ماضی بود و چرا استمراری نبود؟؟
اصلا چرا تنها بودی در کنار زاینده رود در حالیکه تنها نبودی؟!!
اصلا همه لطف زاینده رود به اینه که دوتا دوتا قدم زنی کنی:)

1397/01/16 @ 13:38
پاسخ از: صهباء [عضو] 

سلام خانم انتظاری عزیزم:)
عیدتون مبارک:)
چون زنده رود خشک و بی آب، زمزمه های عاشقانه بلد نیست:(((

1397/01/16 @ 14:44
پاسخ از: ... [عضو] 
...
5 stars

اگه عاشق باشی
از همون زاینده رود خشک و بی آب هم شعر عاشقانه میسازی:)

1397/01/16 @ 20:56
پاسخ از: صهباء [عضو] 

کارمون از این حرفا گذشته خواهر.شما مو میبینی ما پیچش مو!!!
ما فقط دستمون به سمت آسمونه که به داد خشکی زنده رود برسه.

1397/01/20 @ 21:51
نظر از: حضرت مادر (س) [عضو] 
5 stars

سلام احسنت

1397/01/13 @ 09:57
پاسخ از: صهباء [عضو] 

سلام و سپاس:))

1397/01/20 @ 21:52


فرم در حال بارگذاری ...