« والشَّمس | خونابه انار » |
*لحظه ی نزول وحی*
یکی از لذتای دنیایی اینه که کلید واژه ی پیاده روی نوشتو در یه روز تعطیل ،برداری بذاری گوشه ی سبد پیکنیک و دست دختر و حضرت همسر و یه گروه از آدمای مشکل پسندو بگیری و به بهانه ی گزارشی که از روستای وَرتون و آبگرم معدنیش توی اخبار سراسری شبکه یک تلویزیون دیدی؛عازم دهکده ی گردشگری گل سرخ(روستای ورتون) ،سی و پنج کیلومتری شهر اصفهان بشی.بعد با تعریف و تمجید و مبالغه ایی که در وصف نگنجد کلِ گروهو بفرستی توی آبگرم و خودت و دخترت و همسرت دراز بکشین روی زیراندازِ دوازده نفری و چشماتون رو بچسبونین کف آسمون.
میتونستم روایتو هُل بدم توی حوضچه ی آبگرم.خیسِ خیس که شد؛بگم :"ورود آب توی حوضچه های خصوصی قطع شد و هیچ ناظری نبود که به مشکل رسیدگی کنه!".اما حیفه.خیلی ام حیفه، که اینطوری بخوره توی ذوق روایت!.پس همون بهتر که بقیه ی گروه برن توی حوضچه ها ی آبگرم.مام سه نفری دراز میکشیم روی زیراندازِ دوازده نفره و چشمامون رو میچسبونیم به کف آسمون. انگار نه انگار که اتفاقی توی آبگرم افتاده و ما اَزش باخبریم. فقط به این فکر میکنیم که خدا توی کدوم یک از هفت روز آفرینش، آسمون روستای وَرتون رو آفریده؟و از ابرای سنگر گرفته پشت کوها و تپه ها شکل اسب ،آهو ، قلب ، ماهی و گل میسازیم وهر کاری میکنیم یکی از ابرا شبیه دوچرخه بشه موفق نمیشیم؛بنابراین کلیدواژه ی پیاده روی نوشتو از گوشه ی سبد پیکنیک بیرون میاریم و به جای دوچرخه سواری مشغول قدم زدن روی قله ی کوها و لی لی روی ابرا میشیم. باید یادمون بمونه؛ به اندازه ی کافی هوای پاک ذخیره کنیم.یه تیکه ابرم نشسته نوک انگشت اشاره ی همسر و به خُل بازیای ما میخنده !
_«عه، چندتا قطره بارون چکید روی صورتم!»
_«روی صورت منم همینطور!»
_«آره،مالِ منم!»
-«میخندید یا گریه میکرد این ابره؟!»
سلام
زیبا نگاشته بودی بانو ! متشکرم .
دلم واسه خودمون سوخت … آخه بعضی شهرستان ها ی عالمه برف اومد ولی خود اصفهان ی کوچولو ….
سلام صهبای عزیزم
نزدیک به چند هفته ای میشد که مشغول امتحانات بودم
امااز امروز دوباره اومدم و شروع کردم
ممنون از نگرانیت عزیزم
منتظر نگاه های زیبات در وبلاگم هستم
یاعلی(علیه السلام)
التماس دعا…
فرم در حال بارگذاری ...