مبارکمون باشههههههههه:))))))))
حالت الانم اصلا و اصلا و اصلا شرح دادنی نیست.
برای حنجره ی من هم دعا کنید لا لوعای جیغ و دست و هوراهاتون.
+همه اش دارم به این فکر میکنم که بازیکن مراکشی چه شبی رو صبح میکنه!!
دکتر استراحت حنجره داده.تا ده روز،ممنوع الصحبت و ممنوع الگفتگو هستم.ممنوع الصحبت را نمیدانم ولی ممنوع الگفتگو قطعا ترکیب صحیحی نیست.ولی دلم میخواهد ترکیب ناصحیح بنویسم.ممنوع التحریر که نیستم!!
امروز هم روز اول ممنوعیت است.الان در شرایطی دارم بازی فوتبال را تماشا میکنم که جُک گو ها،تحلیل گران سیاسی و ورزشی،فعالین فرهنگی، کسبه ی بازار و الخِ فامیل دور هم جمع اند و من در سکوت،در سکوت،در سکوت خودم مدفونم!!!
_من:«ضرب المثلِ نرود میخ آهنین در سنگُ شنیدین؟»
_آنها:«بعله،چطور!؟»
_من:«این مدل عملکرد ما ،مَثَل همون میخ آهنیه. به زور، عقاید رو میکوبیم توی سرِ سنگه.حالا یا سنگه انقدر مقاومت میکنه که ما مجبور به عقب نشینی و در نهایت مشغولِ برچسب زدن و قضاوت کردن میشیم . یا نه،موفق میشیم و سنگِ سخت و چغرُ خُرد میکنیم. خُرد کردن یعنی،یه چیزی تو مایه های نابودیِ هنر و خلاقیت و استقلال فکری و وسعت دید!!»
_آنها، همین طور که خنده های غیض دارشان، دندانهایشان را به من نشان میدهد:«خُب،شما که انقدر دقیق زدی توی هدف،چه پیشنهادی داری؟!»
_من،خیلی مصمم تر از قبل:«بیاین،به جای میخ،دونه باشیم».
_آنها با سه چهارتا علامت تعجب بالای سرشان:«دانه؟!!!»
_من:«بله،دونه ای که اول خودشو توی دلِ سنگ جا میکنه و بعد با کمی رطوبت و نرمی،شروع به سبز شدن و جوانه زدن و شکافتن دل سنگ میکنه.دونه هه،انقدر رشد میکنه که به یه درخت و سنگ سرسخت به یه تپه ی سرسبز و پر نشاط تبدیل میشه. هم خودِ دونه هه رشد میکنه و هم روی این تپه ی سرسبز که قبلا یه سنگ سر سخت بوده یه اکوسیستم بوجود میاد. یه چرخه ی با انگیزه برای حیات و ادامه ی زندگی به روش صحیح!!»
_آنها:«قصه ی قشنگی بود! ولی این عملکردی که ما پیش گرفتیم؛ قانونه خانوم. قانون»
_من، همین طور که لبخند میزنم و وسایلم را جمع میکنم تا خداحافظی کنم:«متاسفم. ولی من به قانون میخ طویله ای، هیچ امیدی ندارم».
نه خدا حافظی میکند.نه سوغاتی می آورد . فقط ناغافل تلفن میزند و میگوید:«من روبروی حرم امام رضام، یه سلام به آقا بده»!!
مثل وقتهایی که طاق باز دراز کشیده ای توی رختخواب. ملحفه ی مَلمَل آبی را کشیده ای تا زیر چانه ات.پنجره ی اتاق هم باز است و هر از گاهی،نسیمِ گرم و کم قوت شبهای تابستان از لای پرده ی آبرنگی ،میوزد روی صورتت.تازه به جای این که خنک شوی،دانه های عرقِ بیشتری میخوابد روی پوست بدن ات و کلافه ترَت میکند! به دنده ی چپ میچرخی.به دنده ی راست میچرخی.همین طور میچرخی و میچرخی.تا این که با صدای عزیزی به خودت می آیی«آبِ خنک آوردم.میخوری؟»…
«روبروی حرم امام رضام،یه سلام به آقا بده»! گوشی تلفن مثل آهن ربا چسیبده بود به گوشم.سلام نداده،قاطیِ خنزر پنزرهای صندوقچه ی ذهنم، در جستجوی پیشکشِ ناب بودم-از میانِ همهمه های آن سوی تلفن،صدای نفر سومی هم آمد«لطفا گوشیتونو جمع کنید»- آهسته تر و با تاکید بیشتر گفت:«پس چرا معطلی؟! خادمه میگه گوشیتو جمع کن»!
دست راستم را گذاشتم روی قلبم و سلامم را فرستادم مابین همهمه ها.«السّلام عَلیک یا عَلی ابن مُوسی رِضا وَ رَحمَه الله وَ بَرَکاتُه».همهمه ها ی آن سوی تلفن،سلامم را سر دست گرفتند و رساندند به گوش صاحبِ ضریح روبرو.ضریحی که من نمیدیدم. ولی سلامم داشت با دستهایش آن را لمس میکرد و عریضه اش را داخلش می انداخت.
ته دلم یک چیزی میگفت،بهترین پیشکشی،همین سلامی بوده که فرستاده ام.ته دلم یک چیزی میگفت،کسی که برایش پیشکش فرستاده ام،بهترین مُفسر قرآن است.ته دلم یک چیزی میگفت،صاحب ضریح روبرو ، بهترین کسی است که به ذات آیه ی «وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيباً»* آگاه است.
…لیوان آب نطلبیده را میگیری.مینوشی .آرام میشوی.
*«و هرگاه شما را به درودى ستايش گفتند، پس شما به بهتر از آن تحيّت گوييد يا (لااقّل) همانند آن را (در پاسخ) باز گوييد كه خداوند همواره بر هر چيزى حسابرس است»سوره نساء،آیه ی86
+تصویر:کتیبه ای در صحن آزادی،مجاور درب ورودی آرامگاه شیخ بهایی،حرم مطهر رضوی.که در آخرین سفرم به مشهد مقدس گرفتم.
«دِسِرِ افطاری که باید»
مواد لازم جهت تهیه ی ژله رولی
۱-یک عدد دختر بچه که سماجت درونش عود کرده!
۲-دو عدد پدر و مادر که دوست دارند دختری هنرمند و کدبانو تحویل جامعه بدهند!
۳-یک بسته پودر ژله با اسانس دلخواه.(ریحانه با طعم هلو انتخاب کرد)
۴-یک لیوان آب جوش.
۵-یک لیوان بستنی وانیلی که به جای یک لیوان آب سرد با ژله ها مخلوط میشود.
۶-سلفون،سینی و به اندازه ی نصف بند انگشت روغن مایع.
در ابتدا باید صبحِ خیلی زود باشد.نه صبحِ خیلی زودِ یک روزِ معمولی! بلکه صبحِ خیلی زودِ یک روزِ تعطیل در ماه مبارک رمضان.به انضمام این که شبِ قبل هم برای افطار مهمان داشته اید و تا دیر وقت مشغول پاک و پوک و جمع و جورِ ریخت و پاش های مهمانی بوده اید…
باید دختر جانتان صبح همان روز مذکور، هنوز سرش را از خواب بلند نکرده،بالای سرِ تختخوابتان ظاهر شود! در حالی که پایش را تا زانو توی یک کفش فرو کرده یا منطبق با زبان و ادبیات کوچه بازاری، گیرِ سه پیچ داده که «امروز میخوام برا افطاری ژله ی رولی درست کنم.پاشید بریم پودر ژله بخریم، بستنیِ وانیلی ام میخوام.پاشید دیگه!»…
وقتی مواد لازم را که در بالا به آن اشاره شد،از فروشگاه خریدید و لوازم مورد نیاز را آماده کردید،بدانید و آگاه باشید که وظیفه ی شما تا همین جا بوده.پس بهتر است بروید و سَرِ خود را به هر کارِ دیگری جز دخالت در کار دخترکتان گرم کنید و بگذارید او با تکیه بر دقتِ نظر و توانایی هایش،هر طور که دلش میخواهد و صلاح میداند ژله ی رولی اش را بپیچد…
در پایان شما و همسر جانتان نتیجه ی تحسین برانگیزِ دستهای هنر آفرینِ فرزندِ دلبندتان را مشاهده کرده و خاطره ی تلخِ پاره پاره شدن خوابِ اول صبح یک روز تعطیل را به کلی فراموش میکنید،وقتی خوشمزگیِ ژله های دختر پیچ را قورت میدهد!!
+بچه ها در دورهمی ها و مهمانی ها،صاحبِ انگیزه ها و ایده های خلّاق میشوند.لطفاً با چارچوبهای خودخواهانه و قطع رابطه با خویشاوندان، این امتیاز و موقعیت را غصب نکنید.