« گل سرخ های حاضر جواب باغچه خانه پدری | کاهگل » |
همیشه به سعید نعمت الله غبطه خورده ام .غبطه ، به دلیلِ وسعتِ اندیشه ی قَلَمش.به جاندار بودن دیالوگ ،دیالوگی که از حنجره آرتیست های فیلمنامه اش بیرون می خزد و بر ذهن بیننده اطراق میکند؛ و چه بسیار آرتیست هایی که دیده شدن و چهره شدنشان را مدیون این قلم اند.خدا نکند قطعه ای از دیالوگهای او بر سر زبان،کَنگَر بخورد و لَنگر بیندازد و جاخوش کند.دائم خدا، در خواب و بیداری تلنگر، پشتِ تلنگر که:«آهای فلانی، عجب دیالوگی بود در بهمان فیلمی که نویسنده اش سعید نعمت الله بود!»
چند شبی ست که دوباره قلم خیال انگیز آقای سعید نعمت الله در سریال عقیق( که روایت گر یک عاشقانه وطنی در دل تاریخ میهن عزیزم ایران است) میهمان شاه نشین وبالا نشین خانه مان شده ؛ و سبب به پرواز در آمدن ها و اوج گرفتن های مرغ ناشی و راه نابلدِ آرزوهای من هم .آرزوی گام نهادن در عالم آدمهای حرفه ایی،آدم های جسورِ همه چیز دان و همه کار بلد و همه فن حریف.آدمهایی که نظم فکری و نظم عملی در آثارشان مثال زدنی و بهره بردنیست.اوج گرفتن آرزو که عیب نیست!هست؟!گمان نکنم.
آدم هر چقدر هم که خورده پا و دست و پا چُلُفتی باشد ؛ باز صاحب اختیار دنیای خودش است. مالک شش دانگ آرزوهایش.فقط کافیست اسطوره ی شایسته اش را شناسایی کند و انگشت اشاره اش را به نشانه یافتن بگیرد سمتش و بگوید:«یافتَمَش،خودَش است.»
قلمِ سعید نعمت الله ریشه دار و با اصالت است.قلمی که ستودنی و غبطه خوردنی ست.
سلام
سریال عقیق سریال قشنگی
فقط با عمق باید فلیم را دنبال کرد
فرم در حال بارگذاری ...